اوضاع سياسي
اين روزها اوضاع سياسي همسايگان ما بدتر از قبل ميشود، نا امني افغانستان و آشوبهاي عراق كم بود كه حالا ترور بينظير بوتو و كشمكشهاي سياسي پاكستان در صدر اخبار نشسته. خدا عاقبت همه را بخير كند.
اين روزها اوضاع سياسي همسايگان ما بدتر از قبل ميشود، نا امني افغانستان و آشوبهاي عراق كم بود كه حالا ترور بينظير بوتو و كشمكشهاي سياسي پاكستان در صدر اخبار نشسته. خدا عاقبت همه را بخير كند.
بچه كه بودم از روزهاي عزاداري بدم ميآمد چون تلويزيون برنامههاي عادياش را به هم ميزد و سريالي را كه يك هفته تمام منتظرش بودي به هفته بعد موكول ميكرد و كارتونها هم كه همه تكراري ميشد. اما حالا از آرامش روزهاي عزا استقبال ميكنم، چون تلويزيون پيام بازرگاني پخش نميكند و راديو هم تمام مدت آهنگهاي سنتي ميگذارد و گاه كه شورشان ميگيرد، آداجيو را مهمانمان ميكنند.
مطالعه گزارش مجمع اقتصاد جهانی تحت عنوان شکاف جنسیتی در جهان کمابیش به دور از برخی پیش داوریهای تند، شامل نتایج بسیار درخور توجهی درباره شکاف جنسیتی در کشورهای مختلف جهان است. همانطور که مورد تاکید گردآورندگان این گزارش قرار گرفته است موضوع، بررسی شکاف جنسیتی به عنوان یک معیار نسبی است ونه سطح رفاه و دیگر شاخصهای توسعه به صورت کمیتی مطلق. آنها با استفاده از آمار و ارقام موجود در منابع عمدتا بیناللملی برای کمیتهای اولیه متفاوت، برای هر یک از کشورهای جهان در حوزهی کار و اقتصاد، آموزش ، بهداشت و حکومت یک امتیاز بین صفر تا یک بدست آورده اند و بر اساس آن کشورها را رتبه بندی کرده اند. طرح کلی سؤالاتی که این تحقیق برای پاسخ به آنها انجام شده است عبارت است از
«در کشور مورد بحث نسبت زنان به مردان برای برخورداری ازفرصت الف چه اندازه است؟» .
توجه کنید که این سؤال برای بررسی شکاف جنسیتی کاملا به درستی طرح شده است. به بیان دقیق تر اگر بخواهید بدانید فیالمثل جامعه ژاپن در مقایسه با موزامبیک چه قدر مردمحورتر است نباید مثلا تعداد زنان شاغل با درآمد بالا را در این دو کشور مقایسه کنید بلکه با فرض برابر بودن تمام شرایط باید دید در کدام جامعه مردها در اولویت قرار داده میشوند. نکته جالبی که جوهر نمک در مورد بالاتر بودن رتبه بسیاری از کشورهای آفریقایی در مقایسه با ایران به آن اشاره میکند روشن تر خواهد شد اگر ببینید که طبق همین گزارش ژاپن در رتبهی ۹۱ و پائین تر از کشورهایی مثل غنا و موزامبیک قرار گرفته است. این نشان میدهد که در کشوری مثل غنا هرچند شاخصهای کلی توسعه و سطح درآمدها بالا نیست اما زن و مرد در همین شرایط از تساوی بیشتری برخوردارند. بنابراین نباید نتایج این گزارش را برای سنجش معیارهای عمومی توسعه مورد استفاده قرار داد. اتفاقا بیشتر از نقش و تاثیر حکومتها بر میزان شکاف جنسیتی به نظر میرسد این رتبه بندی نشاندهنده فرهنگ عمومی رایج در هر کشور است و بدین ترتیب این تحقیق از دیدگاه جامعه شناسی بسیار پر بها است.
موضوع ارزشمند دیگر در این تحقیق ترکیب امتیاز کار و نقش اقتصادی و حمکرانی با دو معیار دیگر یعنی تحصیلات و بهداشت است. پیشتر توصیه میکنم به جای توجه به عدد مربوط به رتبه به عدد مربوط به خود امتیاز نگاه کنید. توجه کنید که امتیاز ۰.۹۵۷۵ در حوزه آموزش برای ایران بسیار نزدیک به رتبه اولهای همین حوزه مثل دانمارک و انگلیس با امتیاز ۱.۰۰۰ است ولی در رتبه ۹۰ قرار گرفته است. این نشان میدهد در زمینهای مثل آموزش و تحصیلات تفاوت جنسیتی در بین کشورهای مختلف دنیا بسیار کاهش یافته است و این بیشتر متاثر از برنامه ریزی حکومتها تحت فشار و تشویقهای جهانی برای کاهش شکاف جنسیتی در این حوزه است. حتی امتیاز رتبه ۱۰۱ در این حوزه هنوز بالای ۰.۹ است که متعلق به مصر است . ترکیه با رتبه ۱۱۰ امتیاز ۰.۸۵۳۶ را دارد. بسیاری از کشورهای امریکای لاتین مثل هندوراس و جامائیکا امتیاز ۱.۰۰۰ در این حوزه دارند.
در مورد بهداشت و شاخص امید به زندگی وضعیت بسیار امیدوار کننده تر است: رقابت در کاهش شکاف جنسیتی در این حوزه در محدوده امتیازی بالای ۰.۹۳ تا ۱.۰۰ در بین کشورها دیده میشود. حتی یمن که کمترین جمع امتیاز را دارد و به طور کلی میتواند دارای بیشترین شکاف جنسیتی به حساب آید در حوزه بهداشت رتبه اول است . در اینحا نیز مشاهده میشود که توسعه امکانات درمانی و افزایش سلامت در جوامع مختلف به طور ساختاری چندان جنسیت مدار نیست. البته توجه کنید که یکی از کمیتهای وارد در این شاخص نسبت تولد دختر به پسر است که بیشتر میتواند از فرهنگ مردم تاثیر بگیرد.
خلاصه این که اگر به امتیازها در هر چهار حوزه توجه کنید متوجه میشوید که رقابت اصلی و تعیین کننده، در ستونهای مربوط به دو حوزهی اقتصاد و حکومت است. کمیتهای وارد در این حوزه ها عبارتند از:
سهم اقتصاد و فرصتهای شغلی
۱.نسبت جمعیت زنان به مردان در مشاغل سخت
۲. نسبت دستمزد زنان به مردان برای یک شغل یکسان
۳. نسبت درآمد کلی زنان به مردان
۴. نسبت تعداد زنان شاغل در مناصب قضایی، مدیریتی و نظامی به مردان
۵. نسبت تعداد زنان شاغل که از مهارتهای فنیشان استفاده میکنند به مردان
سهم حکومتی
۱. نسبت نمایندگان زن به مرد در مجلس
۲. نسبت تعداد زنان در مناصب بالای وزارتخانهای به مردان
۳. نسبت مدت زمان تصدی امور کشوری توسط زنان به مردان (در ۵۰ سال گذشته)ء
عدم وجود شکاف جنسیتی در این ۸ کمیت و به خصوص کمیتهای مربوط به حوزه اقتصاد بیشتر میتواند نشان دهندهی جامعهای با هنجارهای تربیت یافته در برخورد با مسئله اشتغال زنان و برابری آنها در هریک از این شاخصهاست.
جای گرفتن یمن، پاکستان، عربستان، مراکش، ترکیه، مصر، عمان، ایران و بحرین در انتهای لیست شاهدی بر وجود نوعی نگاه تبعیض آمیز جنسیتی در این جوامع است که با سنتهای مشابه مذهبی در این کشورها همواره حمایت میشده است . در این شرایط امید به کاهش شکاف جنسیتی حتی اگر اقدامات ضربتی حکومتها نیز وجود داشته باشد در کوتاه مدت قابل تصور نیست..
هر روز كه ميگذرد بيشتر نگران ميشوم كه عمق خرابي و اتلاف سرمايههاي مملكت، كه به لطف دولت فعلي سرعت سرسامآوري پيدا كرده تا كجا ميرسد؟
اين روزها داشتن درآمد كافي، دغدغه اصلي من شده. هميشه اين ايده را داشتم كه تحصيلات بالا و داشتن تخصص باعث ميشود درآمد بيشتر و شان اجتماعي بالاتري داشته باشيم. اما اين روزها موارد نقض اين ايده را زياد ميبينم. به عنوان مثال يك جراح متخصص يا يك وكيل عالي رتبه در نظر اول درآمد بالايي دارند، اما در حقيقت در مقايسه با سالها درس خواندن سخت و كار مشكل، درآمدشان قابل توجه نيست. اما يك آرايشگر يا گريمور عروس كه حداكثر دو سه دوره كوتاه آموزشي را گذرانده، براي چند ساعت كار، چند صد هزار تومن مطالبه ميكند (حالا نميخواهم به شغل شريف دلالي اشاره كنم چون در حقيقت شغل نيست).
من و اطرافيانم تمام اين سالها در رشتههايي درس خواندهايم كه تنها كارفرماي ما در اقتصاد ايران (با بخش بزرگ دولتي و بخش خصوصي غيرتوليدي)، دولت است و براي كار كردن بايد با ادا و اصول مديران سياسي و جو رياكارانه ادارات دولتي كنار بياييم. كه صبر ايوب، مصلحت انديشي و تدبيري ميخواهد كه من يكي ندارم. اما يك فيزيوتراپ براي هر ساعت كار شامل تمرين و پرتو درماني، دو برابر من (كه كار فكري دارم) درآمد دارد و نرخ مرد جواني كه براي تنظيم ماهواره آمده است، براي كمتر از يك ساعت حضور روي پشت بام ما، بيش از 6 برابر حقوق من در يك ساعت است.
دارم كم كم به فكر ميافتم كه در مورد انتخاب رشته تحصيلي و شغلم به شدت اشتباه كردهام. كسي يك آموزشگاه خوب آرايشگري سراغ ندارد؟
در مورد اینکه باید از حذف نام ایران از لیست کشورهایی که کاربران یاهو میتوانند با آن ثبت نام کنند ناراحت باشیم یا نه به این بستگی دارد که اصولا چقدر یاهو برایمان مهم است واگر هست چه چیز آن.
اگر دلایلی برای اهمیت یاهو به عنوان یک توسعهدهنده محیطهای اینترنتی دارید باید برخی نکات را مورد توجه قرار دهید.
۱. یاهو یک شرکت انتفاعی است که با ارائه خدمات گوناگون مرتبط با کامپیوتر و فضای اینترنت مانند هر شرکت دیگری سعی در انتخاب بهترین شیوهها برای افزایش سود و منافع سهامدارانش دارد.
۲. یاهو موسسه ای است که در کشور آمریکا ثبت شده است و سهامداران اصلی آن تابع قوانین دولت آمریکا هستند و اکنون چندین ماه از زمانی که دولت آمریکا موانع جدی برای ارائه هرگونه خدمات به ایران توسط این شرکتها ایجاد کرده است میگذرد.
۳. اصلیترین شیوه کسب درآمد برای یاهو فروش خدمات تبلیغات است. تمام صفحات یاهو از صفحه اصلی (قبل از ورود به ایمیل) گرفته تا صفحات مربوط به ایمیل و دیگر خدمات شخصی مثل
yahoo 360, flicker, yahoo groups, ...
دارای انواع و اقسام تبلغات است. به طور بدیهی اصلی ترین مخاطب این تبلیغات شخص کاربر یاهو است. برای یک کاربر ایرانی تا چه اندازه امید وجود دارد که بر روی یکی از تبلیغات کلیک کند. تبلیغات به تمامی مربوط به شرکتهای غیرایرانی و عمدتا آمریکایی است. پس بی معناست اگر بر روی تبلیغاتی که به طور پایهای امکان هر گونه خرید از محصولات آن منتفی است کلیک کند. مگر امکان پرداخت اینترنتی را داشته باشد. حقیقتا تعداد افراد ایرانی که امکان پرداخت اینترنتی دارند چه سهمی از چند میلیون کاربر ایرانی یاهو را شامل میشود.
به عبارتی تا پیش از وضع تحریم نیز یاهو با چشمداشت کمترین سود (تقریبا در حد صدقه یا تظاهر به ایدههای غیرمادی) کاربران درون ایران را تحمل میکرد.
۴. داستان تا به رشدنیافتگی زیرساخت اینترنت در ایران نیز ادامه مییابد. بیش از یک میلیون کاربر یاهو که از درون ایران به سرورهای یاهو متصل میشوند از عقب افتاده ترین راههای ارتباطی برای اتصال به شاهرگ اینترنت استفاده میکنند. بدین ترتیب با توجه به انواع فیلترینگهای محتوایی مثل فیلترینگ خبری، سیاسی و از همه مهمتر برای یاهو؛ اخلاقی و نیز محدودیتهای جدی در پهنای باند قابل دسترس علاوه بر ایجاد موانع برای تعقیب آگهیهای تبلیغاتی، بسیاری از خدمات نوین یاهو مثل امکانات جدید ایمیل در یاهو بتا نیز قابل استفاده نیستند.
۵. به عنوان آخرین نکته و نیز به عنوان یک راه حل برای دوستانی که هنوز به یاهو علاقه مند هستند توصیه میکنم که اگر حقیقتا مسائل میهنپرستانه و ملی برایتان مهم است باید برایش خرج کنید. مطمئن هستم اگر در طومار اعتراضی شما حداقل امضای ۲۰۰ کاربر درون ایران که حساب کاربری ویژه یاهو را با پرداخت هزینههای تعیین شده خریداری کردهاند وجود داشته باشد یاهو نام ایران را به لیست باز میگرداند. اگر امکان پرداخت این هزینهها را ندارید از تعصبات ملی دست بشوئید و مانند میلیونها کاربر رایگان دیگر یاهو خود را شهروند جهان اینترنت بدانید.
تا اینجا فرض بر این بود که یاهو و رفتارش برایمان مهم است. با این حال نشانههای دیگری وجود دارند که حتی دیدگاههای یاهو در مواجه با دنیای جدید را به چالش میکشانند.
۱. به عنوان مقایسه گوگل توانسته است با تعقیب رویکردی کاملا متفاوت با یاهو نواری از موفقیتهای پی در پی را در زمینههای مشترک با یاهو بدست آورد. کافی است موتور جستجوگر، خدمات ایمیل رایگان، خدمات فضای مجازی انجمنها و ارتباطات دوستان، تالارهای گفتگو، خدمات وبلاگ و حتی فروش اینترنتی را در بین این دو مقایسه کنید. دیدگاه یاهو با قرار دادن تبلیغات به عنوان اصلی ترین محل درآمد در مقایسه با دیدگاه اطلاعات محور گوگل کاملا سنتی جلوه میکند. گوگل با توسعه و حتی تصاحب هر چه بیشتر فضاهای اینترنتی که کاربران در آن رفت و آمد میکنند میکوشد بیشترین مواد اولیه لازم برای انواع کالاهای پردازششدهی اطلاعاتی جمع آوری کند . این رویکرد آیندهنگرانه نیز اگر تنها به انحصار یک مجموعه (مثل گوگل) درآید میتواند زمینه تولد امپراطوری سلطه گری گردد... (تا بعد)
سيستم اداري ايران روز به روز ناكارآمدتر و به همان اندازه طالب بودجه بيشتري است. با اين اوصاف خدا عاقبت لايحه بودجه 1387 را ختم بخير كند.
من ميانه چنداني با شعر جديد ندارم و هنوز در حال و هواي سعدي و حافظم. از ميان شعرهاي معاصر چند تايي از شعرهاي شاملو، فروغ فرخزاد را ميپسندم. سادگي و حس شعر برايم مهم است ولي هرگز ذوق خواندن مجموعه اشعار مختلف را نداشتم. ميگذاشتم تا اتفاقي چيزي را پيدا كنم و به دلم بنشيند. از قيصر امينپور چيزي نميدانستم جز تعريف كلاسهاي درسش از يكي از بچههاي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران. امروز فهميدم كه اين اشعار كه دوست دارم از اوست، روحش شاد:
حرفهاي ما هنوز ناتمام ... تا نگاه ميکني وقت رفتن است... باز هم، همان حکايت هميشگي... پيش
از آنکه باخبر شوي . . . لحظه عزيمت تو ناگزير ميشود... اي دريغ و حسرت هميشگي ...ناگهان.
چه زود، دير ميشود
غنچه با دل گرفته گفت: / زندگي، لب زخنده بستن است / گوشهاي درون خود نشستن است / گل به خنده گفت / زندگي شکفتن است / با زبان سبز راز گفتن است/ گفتگوي غنچه و گل از درون / باغچه باز هم به گوش ميرسد / تو چه فکر ميکني؟ کداميک درست گفتهاند؟ / من فکر ميکنم گل به راز زندگي اشاره کرده است / هر چه باشد او گل است! / گل يکي دو پيرهن بيشتر ز غنچه پاره کرده است.
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پائيز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
اگر دشنه ي دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده ايم
گواهي بخواهيد، اينك گواه
همين زخم هايي كه نشمرده ايم!
دلي سر بلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم
بعد از قلع و قمع مطبوعات مخالف خوان، حالا نوبت به كتاب رسيده؛ كافه كتابهاي تهران پلمپ ميشوند.
امروز نزديك 2 ساعت را در بانك سپري كردم تا توانستم از حساب سيبا پولي بگيرم و به حسابي در بانك تجارت واريز كنم. سيستم شتاب مشكل داشت و چون هفته اول ماه بود، همه در حال دريافت حقوق يا پرداخت قبض بودند ( وقتي ديدم خانومي براي دو قبض تلفن نزديك به چهارصد هزار تومن پرداخت كرد، به خودم اميدوار شدم)
تمام مدت كه در صف ايستاده بودم و كارمندان بانك را تماشا ميكردم كه انصافا با سرعت و مثل ماشين كار ميكردند، در حال تصور سيستم بانكداري در 20 سال پيش بودم؛ اطلاعات به جاي كامپيوتر در دفاتر بزرگ ثبت ميشدند و براي هر فرد بايد موجودي حسابش چك ميشد و براي پرداخت قبوض كلي كار دفتري در بانك انجام ميشد و از همه بدتر پولها را با دست ميشمردند.
با اين حساب نبايد از اتلاف وقت امروز ناراضي باشم. از آن آرامش بخشتر تصور بانكداري الكترونيك در 20 سال آينده است.
اين روزها مرتبا اين بيت به ذهنم ميآيد ( به خاطر ندارم شاعرش كيست يا كجا خواندمش):
نرسيديم به انديشه جادويي باغ
كال مانديم و به پاييز رسيديم و گذشت
از وقتي به اين محله آمديم، يعني شش ماه گذشته، دو ماشين قديمي را ميبينم كه گوشهاي پارك شدهاند و غبار زمان روي آنها نشسته. يكي از ماشينها آنقدر بيصاحب است كه بچههاي تخس محله يكي از درها را از جا كندهاند. به شدت كنجكاوم كه كارت سوختشان كجاست؟
دوستي برايم تعريف كرد كه هنگام ثبت نام دخترش در مدرسه ابتدايي، به آنها اعلام شده روز خاصي براي اندازهگيري روپوش مدرسه مراجعه كنند تا روپوشهاي يك شكل به يك توليدي خاص با قيمت 12 هزار تومن سفارش داده شود. دوست من به دليل گرفتاري در روز هاي تعيين شده مراجعه نميكند و بعد كه با مدرسه تماس ميگيرد به او اطلاع ميدهند كه روپوشها تمام شده و از آن رنگ و فرم شايد بتواند در فلان مغازه خاص پيدا كند. نكته غير قابل انتظار در اين داستان آنجاست كه فروشنده مغازه به دوستم اطلاع ميدهد كه قيمت اين روپوشها 9 هزار تومن است اما مدرسه از آنها خواسته قيمت را 15 هزار تومن اعلام كنند و مابهالتفاوت را به اوليا مدرسه بدهند!
طرح حذف 3 صفر از واحد پول كشور، حرف و حديث بسياري برانگيخته. باز جايش شكرش باقي است كه رييس جمهور محترم، بر خلاف رويه معمولشان تصميم در اين مورد را به نظر كارشناسان موكول كردند. شخصا هر وقت كه به بانك ميرفتم در اين مورد كه بايد به ريال نوشت اما به تومان فكر كرد و خواند،كلي غر ميزدم اما حذف 3 صفر حتي در تخيل اقدامات انقلابي من هم نميگنجد. من از اقتصاد اين قدر ميفهمم كه اين اقدام تنها به صورت اسمي ارزش پول ما را در برابر ارزهاي خارجي (يكشبه) بالا ميبرد و تاثيري بر كاهش تورم ندارد. اگر اين فكر عملي شود مطمئنم يك 10 سالي طول ميكشد تا عادت كنيم و تا آن وقت هم بايد در جواب مادربزرگ بگوييم پول اين ماشين يك ميليون تومن جديد است نه قديم.
در مقابله با پديده مهاجرت نخبگان بايد دو سياست جداگانه ولي موازي با هم پيگيري شود:
1. كاهش مهاجرت نخبگان،
2. جذب نخبگان خارج از كشور.
اصولاً كشورهايي كه با پديده فرار مغزها روبرو هستند بنابر توانايي و امكانات خود و بهترتيب اولويت يكي از سه روش زير يا تركيبي از اين سياستها را براي مقابله با جريان فرار مغزها يا كاهش تبعات و پيامدهاي آن بهكار ميگيرند:
1. جلوگيري از مهاجران و خروج متخصصان و تحصيلكردگان داخلي از كشور از طريق مهيا كردن شرايط مناسب.
2. جايگزين كردن نيروهاي متخصص خارجي به جاي متخصصان مهاجرت كرده داخلي از طريق اجراي سياست مهاجرت پذيري.
3. ارتباط برقرار كردن با متخصصان داخلي كه به خارج مهاجرت كردهاند و استفاده از تواناييهاي آنها
روش اول مفيدترين و در عين حال مشكلترين شيوه مبارزه با پديده فرار مغزهاست. زيرا بكارگيري اي شيوه نيازمند از ميان برداشتن تمامي يا حداقل بخش قابل توجهي از عوامل موجبه مهاجرت متخصصان و نخبگان است و اين امر نيازمند مهيا كردن امكانات اقتصادي، علمي و از ميان برداشتن موانع و مشكلات سياسي، فرهنگي و اجتماعي است، بهگونهاي كه شرايط نسبتاً مناسب و مشابهي، با كشورهاي مهاجرپذير براي اين گروه از افراد مهيا گردد. اما در قريب به اتفاق موارد دستيابي به اين امر بسيار مشكل و غيرممكن است. زيرا اكثر كشورهايي كه با پديده فرار مغزها مواجهند را كشورهاي در حال توسعه تشكيل ميدهند كه از نظر امكانات مادي و اقتصادي در وضعيت نامناسبي به سر ميبرند و مهيا كردن شرايط اقتصادي و علمي مناسب و قابل رقابت با كشورهاي مهاجرپذير عملاً براي آنها غيرممكن است. بهعلاوه اين گروه از كشورها بنا به شرايط حاكم بر كشورهاي در حال توسعه درگير مشكلات سياسي، اجتماعي و فرهنگي متعددي هستند كه رفع آنها، تنها در بلندمدت امكانپذير خواهد بود.
بهطور مشخص استفاده از روش دوم نميتواند در ايران بكار گرفته شود. زيرا بعد از انقلاب اسلامي، سياست و امكانات لازم براي جذب متخصصان خارجي وجود نداشته و جايگزين كردن آنها با متخصصان ايراني بلاوجه است. در كل استفاده از اين روش عموماً مختص كشورهاي توسعه يافته است. بهعلاوه به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه وجود بيكاري گسترده در داخل كشور حتي بهنظر نميرسد كه بكارگيري اين روش در كشور ضرورتي داشته باشد.
بنابراين شيوه برخورد با پديده فرار مغزها از كشور منحصر به استفاده از روشهاي اول و سوم است، روشي تركيبي كه در عين حال كه بر مهار و كاهش مهاجرت متخصصان از كشور تمركز دارد هنوز به ايرانيان مهاجر به چشم يك ايراني كه ميتوانند براي كشورشان مفيد فايده واقع گردند نگاه ميكند و از تخصص آنها بهره ميجويد.
1-5. اجراي سياستهاي مناسب براي جلوگيري از مهاجرت و خروج متخصصان:
سياستها و راهكارهاي مورد استفاده براي مهار پديده فرار مغزها تنها زماني نتيجهبخش است كه بتواند انگيزههاي مهاجرت متخصصان را كاهش دهد همانگونه كه انگيزههاي مهاجرت به انگيزههاي اقتصادي، علمي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي تفكيك شدند ابزارهاي مقابله با آنها نيز در همين چارچوب قابل بررسي است.
الف) از ميان برداشتن يا كاهش انگيزههاي اقتصادي: مهمترين بخش از مهاجرت متخصصان و تحصيلكردگان ناشي از وجود مشكلات اقتصادي است. اين مشكلات بخشي، مختص به اين قشر از جامعه است و بخشي ديگر ناشي از نارساييها و مشكلات اقتصادي كلان كشور ميباشد. جهت حذف يا كاهش اين مشكلات لازم است كه اقدامات زير صورت گيرد:
تلاش براي اشتغال نيروي كار متخصص، بهويژه متخصصان درجه دوم و سوم از قبيل فارغالتحصيلان مقاطع كارشناسي و كارشناسي ارشد كه اكنون يا بيكارند يا در بخشهاي غيرتخصصي و عمدتاً فعاليتهاي كاذب به كار مشغولند.
بهبود بخشيدن به شرايط دستمزد و حقوق متخصصان متناسب با پرداختهاي بينالمللي به همتايان آنها، متناسب با حرفه و شان اجتماعيشان يا به حداقل رساندن اين تفاوت.
ب) بهوجود آوردن و گسترش دادن امكانات علمي، تحقيقاتي و پژوهشي موردنياز محققان و پژوهشگران
كمبود امكانات و شرايط علمي و پژوهشي و بيتوجهي به اين كمبودها يكي از عوامل اصلي مهاجرت نخبگان و متخصصان تراز اول كشور است. اين كمبودها تنها محدود به نبود امكانات فيزيكي از قبيل آزمايشگاه و ابزار آلات موردنياز براي انجام كارهاي علمي و تحقيقاتي نيست. بخش عمدهاي از اين مشكلات ناشي از عدم حمايتهاي حقوقي و قانوني از محققين و پژوهشگران، حاكميت ساختار نامناسب و غيرعلمي در دانشگاهها و مؤسسات علمي و پژوهشي، بيتوجهي شديد به فعاليتهاي علمي، محققين و دستاوردهاي آنان و ... است. از جمله اقدامات علمي براي رفع يا كاهش نواقص بر سرراه فعاليتهاي علمي ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
ـ تلاش در جهت بوجود آوردن نهادي مؤثر براي حمايت از حقوق مالكيت فكري، كاربردي كردن تحقيقات انجام شده از طريق ارتباط برقرار كردن بين مؤسسات علمي و پژوهشي با بخشهاي توليدي و بازگرداندن بازده آن به محققين از جمله اقداماتي است كه جذابيتهاي انجام كارهاي علمي و پژوهشي را در كشور افزايش ميدهد و مانع مهاجرت متخصصان و محققين از كشور ميشود. در ايران حق بسياري از محققين اصلي كه عمدتاً دانشجويان دورههاي تكميلي هستند پايمال ميشود و بخش اعظم حقوق مادي و معنوي كار انجام گرفته توسط آنان به افراد ديگر از جمله مجريان طرح و اساتيد تصرف ميشود و هيچ نهاد حقوقي و قانوني وجود ندارد كه از حقوق اين افراد دفاع كند. از ميان برداشتن اين ساختار نادرست، غيرعملي و مخرب انگيزههاي تحقيقاتي شايد به مراتب مهمتر و ضروريتر از گسترش امكانات علمي در كشور باشد.
ـ مهيا كردن امكانات و تسهيلات براي محققين، استادان دانشگاه و دانشجويان براي برقراري ارتباط با دانشگاهها و مؤسسات علمي در خارج، از طريق بكارگيري دورههاي كوتاهمدت سفر به خارج و بهرهمند شدن از امكاناتي كه در داخل كشور وجود ندارد. اين كار تا حد زيادي انگيزه افرادي كه براي انجام كارهاي علمي و دستيابي به اطلاعات و امكانات علمي اقدام به مهاجرت دايم مينمايند را كاهش ميدهد.
2-5. بكارگيري راهكارهاي مناسب براي برقراري ارتباط با متخصصان ايراني در خارج از كشور
بسياري از سياستهاي ذكر شده براي جلوگيري از مهاجرت متخصصان و تحصيلكردگان به خارج عملاً در كوتاهمدت امكانناپذيرند. از آنجمله ميتوان به مشكل بيكاري و كمبود امكانات علمي و تحقيقاتي اشاره نمود كه تا زماني كه اين مشكلات وجود داشته باشند، قبول و پذيرش مهاجرت متخصصان منطقيتر از تلاش براي نگهداشتن آنان در داخل كشور است. بر اين اساس بايد بپذيريم كه اين جريان اگر در چند سال آينده تشديد نشود، در حول و حوش روند كنوني ادامه خواهد يافت و جامعه هر روز سرمايه انساني بيشتري را از دست خواهد داد.
كشور ما چه بخواهيم و چه نخواهيم مانند ساير كشورهاي جهان سوم، با پديده مهاجرت تخبگان و فرار مغزها روبهروست. سؤال اصلي اين است كه چگونه ميتوان اين روند را كند يا متوقف كرد و آيا ميتوان اين جريان را معكوس ساخت؟ تجربه كشورهايي چون تايوان نشان ميدهد كه كشور مبدأ ميتواند از اين سرمايههاي انساني خود در ساير كشورها بهره گيرد زيرا «نخبگان ساكن در كشورهاي توسعه يافته با اندوختههاي ارزشمند خود با ايجاد پلهاي ارتباطي بين مبدأ و مقصد، بسترهاي رشد سريع را براي كشور متبوع خود فراهم ميسازند».
براي اين منظور دو راه مفيد است:
الف) راه بازگشت: اين به معناي برگرداندن مهاجران نخبه به زادگاه خود است و به نظر ميرسد تجارب كشورهايي مانند كره، سنگاپور، هند و چين موفقيتآميز بوده است. البته بايد توجه داشت كشورهاي مبدأ با بسترسازيهاي مناسب اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي انگيزههاي لازم براي اتخاذ تصميم از سوي نخبگان بهمنظور مراجعت به وطن خود و ايفاي نقش در قبال كسب منزلتها ايجاد ميكند.
ب) گزينه پراكندگي: در اين گزينه، چنين استدلال ميشود كه مهاجران به علل منافع فردي و حرفهاي خود، علاقهاي به بازگشت به وطن خود ندارد، ولي به توسعه و پيشرفت آن نيز بيتفاوت نيستند. بنابراين ميتوانند بدون حضور فيزيكي، از تجربيات علمي خود به اشكال مختلف در كشور خود سرمايهگذاري كنند.
با توجه به مطالب گفته شده مشخص است كه امكان بازگشت نخبگان وجود ندارد. از يكسو بهدليل شرايط سياسي، اقتصادي كشور ما آنها علاقهاي به بازگشت ندارند و از سوي ديگر در صورت بازگشت زير ساختهاي فني، تحقيقاتي موجود امكان بهرهگيري از تخصص آنها را فراهم نميكند. با توجه به اين شرايط بايد گزينه دوم، گزينه پراكندگي را برگزيده و شرايط آن را فراهم كرد. در اين وضعيت يكي از راه حلهاي ممكن بوجود آوردن وضعيتي است كه بتوان با اين افراد ارتباط داشت و از تواناييهاي آنان در جهت رفع مشكلات كشور استفاده نمود. براي انجام اين كار بايد اقدامات زير صورت گيرد:
الف) جلو مهاجرتهاي غيرقانوني كه عملاً ارتباط فرد با كشور را بهشدت محدود ميكند و شناسايي او را دشوار ميسازد، تا حد ممكن گرفته شود و اين مهاجرتها به مهاجرتهاي قانوني تبديل شوند.
ب) افراد متخصص ايراني ساكن در خارج و نوع تخصص آنها شناسايي شده، و سپس با برقرار كردن ارتباط با آنها بهطور شفاف از آنها درخواست شود كه به تخصصشان بهصورت ارتباط از راه دور نياز است. مسلماً قريب به اتفاق اين افراد از چنين درخواستي استقبال خواهند نمود.
ج) از متخصصاني از قبيل استادان دانشگاه و جراحان كه نياز به حضور فيزيكي آنان در كشور لازم است، درخواست شود كه يك يا چند ماه از سال را در ايران بگذرانند و در اين مدت شرايط مناسب براي آنان مهيا گردد.
د) از آنان درخواست شود كه تا حد ممكن دستاوردها و پيشرفتهاي علمي و پژوهشي صورت گرفته توسط آنان يا همكاران آنها در خارج را در اختيار دانشگاهها، مؤسسات علمي و ساير مراكزي كه به آنها نياز دارند بگذارند.
هـ) اين فرهنگ در جامعه تقويت گردد كه مهاجرت متخصصان از كشور عمدتاً بهدليل ضعفها و ناتوانيهاي موجود در جامعه براي حفظ آنان بوده است و اين ديدگاه كه اين افراد تحت هر شرايطي بايد در كشور باقي بمانند و به جامعه خود خدمت كنند از ميان برداشته شود و در مقابل به متخصصان ايراني خارج از كشور نيز تعهدي كه آنان در قبال كشور و مردم خود دارند، گوشزد گردد. اجراي موفق اين سياست در ابتدا در گرو شناخت متخصصان خارج از كشور و ايجاد و گسترش حلقههاي ارتباطي دانشمندان و متخصصان ايراني مقيم داخل و خارج كشور در حوزههاي مختلف برنامهريزي و اجرائي به صورتي سازمان يافته و تشكيلاتي است.
مهاجرت گسترده متخصصان و صاحبنظران كشورهاي در حال توسعه به كشورهاي توسعهيافته اولينبار در دهه1960 مورد توجه قرار گرفت و از دهه چهل شمسي در ايران بهعنوان يك آسيب اجتماعي مطرح و از آن به عنوان فرار مغزها ياد شد. در ارتباط با اين پديده تعاريف مختلفي ارائه شده است از آن جمله در دايرهالمعارف بريتانيكا در تعريف فرار مغزها آمده است: «مهاجرت افراد تحصيلكرده يا متخصص از يك كشور يا بخش اقتصادي به كشور يا بخش اقتصادي ديگري كه داراي پرداختهاي بهتر يا شرايط زندگي مناسبتري باشد».
بهطور كلي عواملي كه موجب مهاجرت متخصصان و افراد تحصيلكرده از يك كشور به كشور ديگر ميشوند (بخصوص در كشورهاي جهان سوم) را ميتوان در قالب عوامل داخلي و خارجي دستهبندي كرد.
2-1. عوامل داخلي
الف) انگيزههاي اقتصادي؛ وضعيت اقتصادي بيثبات همراه با نرخ بيكاري بالا، تورم شديد، بهرهوري پايين و دخالت و كنترل زياد دولت بر اقتصاد از جمله مشكلات اقتصادي هستند كه زمينههاي خروج و مهاجرت متخصصان و افراد تحصيل كرده را فراهم ميآورد.
ب). انگيزه سياسي؛ تأثير مسائل و مشكلات سياسي بر پديده فرار مغزها و خروج تحصيلكردگان از كشورهاي جهان سوم را ميتوان از ابعاد مختلفي مورد بررسي قرار داد. از جمله نااميدي از تغيير اوضاع سياسي، حاكميت فضاي سياسي بر ادارات دولتي و اكثر فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي و اجبار در انطباق نظر تخصصي به نظرات مراجع قدرت و بسته بودن فضا براي نوآوري و پيشرفت. چنين وضعيتي به اين ميانجامد كه يك متخصص اگر كار خود را دوست دارد، به خارج مهاجرت كند و اگر در داخل كشور ميماند يا امكان مهاجرت ندارد، انگيزهاي براي تلاش نداشته باشد.
ج) انگيزههاي اجتماعي ؛ برخي از دلايل گسترش مهاجرت نخبگان را ميتوان در بين علل و عوامل اجتماعي جستجو نمود. اين عوامل طيف گستردهاي از مسائل اجتماعي را در بر ميگيرد كه شايد هيچ كدام به تنهايي اهميت چنداني نداشته باشد اما در كنار ساير مسائل سياسي و اقتصادي، انگيزه مهاجرت را تقويت ميكنند مانند نداشتن جايگاه و موقعيت اجتماعي متخصصان و تحصيلكردگان. در كنار آن بايد به اين نكته اشاره كرد كه مهاجرت نخبگان داراي تأثير خود تقويتكننده است و ميتواند در ميان تحصيلكردگان تبديل به مد شود.
د) انگيزههاي علمي؛ اين نوع انگيزه به دو صورت بر پديده فرار مغزها تأثير ميگذارد:
1- پيشنهاد بورسيه تحصيل در دانشگاههاي معتبر: جوانان نخبهاي كه رتبههاي اول آزمون ورودي دانشگاه را كسب ميكنند و افرادي كه در المپيادهاي علمي جهاني رتبههاي بالا را به دست ميآورند معمولاً در موقعيتي قرار ميگيرند كه امكان انتخاب تحصيل در دانشگاهها و مراكز علمي معتبر جهاني را در قالب پيشنهاد بورسيه به دست ميآورند و آن چه مسلم است اكثريت قريب به اتفاق آنها تحصيل در قطبهاي علمي دنيا در كشورهاي آمريكا و اروپا را برميگزينند.
2- عدم امكان استفاده از تخصص علمي: تعدادي از فارغالتحصيلان درمييابند كه به دلايل متعددي كه در تمامي كشورهاي در حال توسعه وجود دارد (مانند عدم ظرفيت فني و علمي) امكان استفاده از تخصص يا امكان ادامه تحقيقاتشان در داخل كشورشان وجود ندارد. به علاوه مشكلات ديگري مانند سيستم بهشدت بوروكراتيك حاكم بر برخي كشورها و عدم رعايت حقوق مالكيت معنوي افراد و... موانع جديدي بر سر راه اين افراد قرار ميدهد و آنها را ترغيب ميكند كه براي ادامه كار خود در موقعيتي بهتر و مناسبتر از كشورشان مهاجرت كنند
.
3-1. زمينهها و عوامل خارجي
در كنار عوامل دافعهاي مذكور در بالا، در كشورهاي توسعه يافته عوامل كششي و جاذبهاي وجود دارند كه تحصيلكردگان كشورهاي در حال توسعه را به مهاجرت ترغيب ميكنند. از اين عوامل ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
الف) استقبال كشورهاي توسعه يافته از مهاجرين متخصص ؛ اكنون به همان اندازه كه كشورهاي توسعه يافته در مقابل مهاجرت افراد عادي از كشورهاي در حال توسعه مقاومت ميكنند، براي افراد متخصص و تحصيلكرده امكانات ويژه در نظر ميگيرند و آنها را به اين امر تشويق مينمايند. سهم اين مهاجرين در پيشرفتهاي علمي تكنولوژيكي و اقتصادي كشورهاي در حال توسعه غيرقابل انكار است و بخش قابل توجهي از نيروي كار متخصص مورد نياز سيستم آموزشي، آموزش عالي و مراكز تحقيقاتي اين كشورها از اين طريق تأمين ميگردد.
ب) آشنايي نيروي متخصص با زبان و فرهنگ كشورهاي غربي؛ بخش قابل توجهي از نيروي متخصص و تحصيلكرده در كشورهاي در حال توسعه را افرادي تشكيل ميدهند كه در يكي از كشورهاي پيشرفته تحصيل كرده و تا حد زيادي با زبان و فرهنگ آن كشور و امكانات موجود در آنها آشنايي دارند و در حقيقت آن كشور را بهعنوان وطن دوم خود فرض ميكنند و در هنگام مواجه با مشكلات موجود در كشور خود به راحتي ميتوانند به كشوري كه در آنجا به تحصيل يا تحقيق پرداختهاند مهاجرت نمايند.
ج) آگاهي و اطلاع نيروهاي متخصص و تحصيلكرده از فرصتهاي موجود در خارج؛ نيروهاي متخصص معمولاً از طرق مسافرتهاي كاري، حضور در سمينارها و گردهماييهاي بينالمللي، مكاتبه و ارتباط با همكاران خارجي، استفاده از منابع اطلاعاتي همچون مجلات واينترنت به راحتي ميتوانند فرصتهاي شغلي در خارج را شناسايي و با پيدا كردن يك جايگاه شغلي يا تحقيقاتي مناسب، اقدام به مهاجرت نمايند. اين درحالي است كه ساير اقشار جامعه چنين ارتباطات و اطلاعاتي را در اختيار ندارند.
د) اميد به آينده؛ يكي از مهمترين عوامل در مهاجرت متخصصين به كشورهاي توسعهيافته، انگيزه اميد به آينده و بهرهمندي از شرايط مطلوبتر زندگي براي خود و خانواده بهويژه فرزندان است.
منبع:آسيبشناسي پديده فرار مغزها، مؤسسه تحقيقات تدبير اقتصاد، 1382.
ديشب اتفاقي تلويزيون روشن بود، و تصوير نگاهم را جلب كرد، جكي گنجشكه روي ماسههاي ساحل قدم گذاشت و شروع كرد به جنگيدن با شمشير با يكي از رقبا. لحظه اول ذوق كردم كه اين تيزر تبليغاتي قيلم دزدان دريايي كارائيب، پايان دنيا (قسمت سوم اين سه گانه) است و آخر تلويزيون بعد از كلي وعده و وعيد ميخواهند به مناسبت نيمه شعبان فيلم را نشان دهند. اما احساس كردم چيزي درست نيست، مبارزه با شمشير حرفهاي نبود، فضا سازي هم در كلبه اشكال داشت. يادم آمد قبلا هم گول خورده بودم و چند ثانيه از يكي از فيلمهاي اينديانا جونز را با هنرپيشههاي ايراني (البته با همان شكل و شمايل) ادامه داده بودند كه به جاي محل گنج از يكي از بانك ها (فكر كنم بانك ملت) سر درميآوردند. البته اين بار جكي گنجشكه از بازار بزرگ مبل سر درآورد.
برايم جالب است كه يك آدم خوش ذوق و عاشق سينما يك گوشه اين شهر دارد دنبال آدمهايي ميگردد كه شبيه قهرمانان سينما باشند و بعد با وسواس، صحنهها را بازسازي ميكند و سر هزينه و وقت حرص ميخورد، حالا گيرم براي يك فيلم تبليغاتي و به لطف نبودن قانون كپي رايت. شخصا حاضرم بدون دستمزد براي نقش حالا اسكارلت اوهارا نشد براي مري پاپينز بازي كنم.
يكي از سختترين هفتههاي عمرم را گذراندم. از هفته گذشته كه آخرين داستان هري پاتر منتشر شد تا ديروز كه بچههاي تيم ترجمه هري پاتر 2000 كل فصلهاي داستان را ترجمه كردند و روي سايتشان گذاشتند، مثل مرغ سركنده بودم.دو سه بار از شدت هيجان قلبم درد گرفت و از سر ناچاري متن را به انگليسي خواندم تا زودتر بفهمم چه بلايي سر قهرمانان ميآيد و بقيه اوقات با وجود پروژههاي معطل مانده، هيچ تمركزي روي كارم نداشتم و فقط منتظر ترجمه فصلهاي جديد بودم. حتي شبها خواب ماجراهاي كتاب را ديدم. ديروز 14 فصل آخر را خواندم و حالا خسته و گيجم. نه به خاطر گريههايي كه كردم يا آخر داستان ،بيشتر به اين خاطر كه تمام هفته، آن چنان درگير هيجان و انتظار بودم كه حالا از هر چيزي خاليم.
مدتي است كه روزنامه نميخوانم، اخبار تلويزيون را هم نميبينم و ذهنم عجيب آسوده است.
خبر كوتاه است، «روزنامه همميهن توقيف شد». «خبرگزاري ايلنا تعطيل شد»، «روزنامه مشاركت لغو امتياز شد». به همين سادگي .
تازگي متوجه شدم كه تعداد دستشوييهاي عمومي شهر افزايش يافته و يكي از بزرگترين نقصهاي تردد در شهر برطرف شده. به جز دستشويي مجهز نبش تقاطع كارگر- بلوار كشاورز در پارك لاله، در ميدان توحيد سر نصرت و خيابان انقلاب تقاطع مدني نيز دستشويي هاي عمومي كوچكي به بهره برداري رسيده . از جاهاي ديگر بيخبرم. البته نگهداري مناسب اين اماكن از نظر تاسيساتي و بهداشتي نيز مهم است كه اميدوارم مغفول نماند.
طرح سهميهبندي بنزين، پس از كش و قوسهاي فراوان، سرانجام اجرا شد (شجاعت دولت احمدي نژاد قابل تقدير است، هرچند با اكراه فراوان و ملاحظات امنيتي مثل خطر تحريم به آن تن دادند) و از آنجا كه نميشود در اين مملكت كاري درست انجام شود، با حاشيههاي بسيار اجرا شد. اول اينكه ناگهان و در اخبار ساعت 9 شب، به اطلاع ملت غيور و هميشه در صحنه رسيد كه 3 ساعت ديگر و از نيمه شب، سهميهبندي بنزين آغاز ميشود و اينجا بود كه ملت براي دريافت اخرين بنزين بدون سهميه به پمپ بنزينها هجوم آوردند و در اين ميان 18 جايگاه به آتش كشيده شد يا آسيب ديد. موج آشوب در منطقه حكيميه به غارت فروشگاه شهروند و چند واحد تجاري و بانك هم رسيد. جلالخالق. بعد از شنيدن اين خبرها، فورا به ذهنم رسيد كه خب پس طرح مبارزه با اراذل و اوباش با آن شدت و خارج از روال انساني و قانوني براي چنين روزي بود (البته اين آشوب نشان داد كه اين كار را هم درست انجام ندادند) ولي طرف بدبين ذهنم گفت كه بعيد است در سطوح عالي مديريت كشور چنين قوه تخيلي وجود داشته باشد كه طرح مبارزه با اراذل و اوباش را لازمه گران كردن و سهميهبندي بنزين بدانند. نشان به آن نشان كه كاشف به عمل آمد كه اعلام ناگهاني سهميهبندي بنزين هم از آن تصميمگيريهاي دفعهاي هيات دولت بوده و آقاي احمدينژاد حتي به باجناق محترمشان سردار احمديمقدم(فرمانده نيروي انتظامي) اطلاع نداده بودند و ايشان مانند بقيه ملت، خبر را از تلويزيون شنيدند و چند ساعتي طول كشيد تا نيروها را جمع و اوضاع را آرام كنند. من نميفهمم يعني خيلي مشكل بود كه تمام شب را صرف جاگيري نيروي انتظامي و برنامهريزي ميكردند و بعد ملت با بيدار شدن از خواب ميفهميدند كه از ديشب، بنزين سهميهبندي شده و ديگر هجوم به پمپ بنزينها سودي ندارد و در اين ميان هم براي رفع نگراني ملت، فروش بنزين آزاد به نرخ واقعي را هم اضافه ميكردند يا ميزان سهميه را براي مدتي محدود بيشتر اعلام ميكردند و اين هم حاشيه و ناهماهنگي و تشنج ايجاد نميشد.(حامد قدوسي تحليل خوبي در اين مورد نوشته) شكي نيست كه بخشي از آن هجوم از سر سابقه بيكفايتي دولت در اجراي امور است و اين ذهنيت كه شايد ماه ديگر همين بنزين سهميه بندي هم نباشد. من البته نمي خواهم بدبين باشم اما جا دارد كه دعا كنيم، خدا عاقبت ما را بخير كند.
يك) تيرماه، بيستمين سالگرد بمباران شيميايي شهر سردشت و مرگ و رنج هزاران انسان است. امسال به مناسبت اين بيست سالگي، صدا و سيما و مطبوعات بيشتر از تمام اين سالها به اين موضوع پرداختند. اما سوال اينجاست كه چرا در همان سال 1366 و در كنار تصاوير حلبچه، يادي از سردشت نبود؟ جواب واضح است: پوشش خبري بمباران شيميايي سردشت، مردمي را كه از طولاني شدن جنگ خسته بودند، وحشتزده ميكرد و فشار افكار عمومي براي پايان جنگ به مذاق فرماندهاني كه هنوز به دنبال پيروزي بودند، خوش نميآمد.
دو) چرا در سالهاي پس از جنگ، سردشت و مردم رنجديدهاش به فراموشي سپرده شدند؟ باز هم جواب واضح است؛ پرداختن به اين موضوع، بحث نخنما شده و هيچگاه پاسخ نگرفتهء چرا قطعنامه آتشبس زودتر پذيرفته نشد را زنده ميكرد.
سه) چرا در مجامع بينالمللي و حتي دادگاه جنايات صدام، اين موضوع به همراه ساير جنايات صدام در جنگ عليه ايران مطرح نشد؟ جواب واضح است؛ مصالح سياسي نظام به رسميت شناختن دادگاه آمريكايي محاكمه صدام را اجازه نميداد.
چهار) چرا عليه شركتهاي بينالمللي كه در ساخت سلاحهاي شميايي به عراق كمك كردند، طرح دعوا نميشود؟ جواب واضح است؛ سالها از موضوع گذشته، نميتوان به اثبات ادعا اميد داشت، مصالح سياسي نظام اقتضاء ميكند، روابط ديپلماتيك با اروپا بخصوص در اين اوضاع مساله هستهاي ايران مخدوش نشود.
پنج)كسي به خودش زحمت پاسخگويي نميدهد و ما ميمانيم و جنجالها و مصالح سياسي و بيكفايتيها و رنج و درد .
شاید بعضی وقتها در محل کار یا تحصیل روابط کمابیش کلیشه ای که ذوق کسی را چندان بر نمی انگیزد ولی کاملا خاص و مهم برای ... آها ... بله ... برای آن دو نفری که سر و سری با هم دارند را دیده اید و حتی مواردی بوده اند که آنچنان آتشین و پر سر و صدا بوده اند که بالاجبار کنجکاوی شما را نیز برانگیخته اند. مثلا چند روزی است در بین دسته کاغذ باطله های پراکنده شده روی میز کنار محل کار من متن زیر با خط خوش با از این روان نویسهای فسفری طلائی رنگ نوشته شده و آنچنان لابلای دیگر کاغذها تنظیم شده است که مستقیما نگاه را شکار می کند.
کسی را برای دوست داشتن انتخاب کن که قلب بزرگی داشته باشد تا مجبور نشوی برای اینکه در قلبش جای بگیری خودت را کوچک کنی. عاشق کسی باش که لایق عشقت باشد نه تشنه عشقت چون تشنه یک روز سیراب می شود.کلی حواسم را جمع کردم موقع نوشتن از روی آن جایش تغییر نکند! به هر حال سخن بسیار زیبایی به نظرم رسید هر چند فکرم سخت مشغول شده است که چرا آ برای ب چنین یادداشتی گذاشته است.
لاتاری معنا
«هنر را براى هنر دوست بداريم» يعنى مردم را با لذت ها و زيبايى هاى مجرد سرگرم كردن. هنر را نيز سرگرم خلق اين تفنن هاى ذوقى كردن، كه فقط كسانى بتوانند از آن لذت ببرند كه در رفاه مادى و اجتماعى به سر مى برند و مى خواهند فراغتشان را به فعاليت هاى هنرى بپردازند و خلاصه شكم گنده هاى خرپولى كه در مزايده ها و گالرى ها تابلوهاى هنرى مى خرند، به قيمت هايى كه آوازه اش بپيچد...اين است كه مى بينيم هنر در خدمت هنر به هنر در خدمت اشرافيت و رفاه تبديل مى شود و تابلوى نقاشى كه براى دل خويش نقاشى مى كند، بى توجه به آن كه مردم بپسندند يا نپسندند، يا به درد مردم بخورد يا نخورد، فقط و فقط طعمه دهان مناقصه و مزايده هايى كه به كاخ ميلياردرها مى انجامد، سلب مسئوليت از علم، ادب، شعر و هنر اصل فريب قدرت هاى مسلط بر بشريت است.تا انسان را از بزرگترين سرمايه ها و عوامل نجات و رفاه و ترقى محروم كند و دانشمندان و هنرمندان را ـ كه بزرگترين سرمايه زندگى بشرى اند- از متن جامعه بيرون براند و در لابراتوارها و كلاس هاى دربسته دانشگاه ها محصور كند و به نوعى پارسايى آبرومندانه ـ به نفع خويش ـ ناگزيرشان سازد.
فربه تر از ايدئولوژى
مشى مرحوم شريعتى در ايدئولوژيك كردن دين برخلاف ميل و خواسته او به نتيجه اى مى انجامد كه خود او طالبش نبود. ...ايدئولوژى در پيروان خود پندار يقين مى دمد... و به پيروان آسان گير و ظاهربين خود جزميتى خردآزار مى فروشد.
جادوى يوتوپيا
آلبر كامو در ۱۹۳۴ به صف نهضت هاى ضدفاشيسم پيوست و در حزب كمونيست مأمور تبليغات در محافل مسلمانان الجزيره شد. جورج اورول نيز آنگاه كه ژنرال فرانكو، به پشت گرمى فاشيسم آلمان و ايتاليا، به جمهورى اسپانيا اعلان جنگ داد، به جبهه رفت و مجروح شد (سال ۱۹۳۷). جبهه خلق نيز كه جمهورى اسپانيا را تشكيل داده بود، منزه از گرايش هاى كمونيستى نبود.
نه كامو و نه اورول كمونيست نماندند. مورسو ـ بيگانه كامو ـ در برهوتى ميان «نه عشق» و «نه نفرت» مى زيد و شهر طاعون زده «اران»، بيرون از حيطه تاريخ و جغرافيا و فراتر از هر دو، گرفتار طاعون شده است تا انسان براى آخرين بار در «حكمت بلا» بينديشد. كامو از سحر يوتوپيا رهيده است، اما اورول نه.
بنابراين، رمان «۱۹۸۴» هنوز ايدئولوژى زده، و به عبارت بهتر، يوتوپيا زده است. يوتوپيا توهم زمينى بهشت گمشده آدميزادگان است و بهشت اگر بخواهند كه در زمين متحقق شود سرابى بيش نيست. هر ايدئولوژى سياسى خواه ناخواه تصورى از يك بهشت زمينى دارد كه غايات خويش را در آن متحقق مى بيند
توهم تغيير
تمدن غربى، در صورت ماكياولى آن، تمدن دروغ و روى و رياست و اين صفت نيز مكمل قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى آن است كه البته اختصاص به اين سياست يا آن ايدئولوژى ندارد، زيرا ايدئولوژى ها و سياست ها مظهر و تابع تمدن است، نه اين كه اين ها اثر جدى و كلى در وضع تمدن داشته باشد.
پس اين كه مى توان با توسل به سياست و ايدئولوژى تغيير كلى و اساسى در مدينه به وجود آورد حكم وهمى و خيالى است، اما چون بشر نمى تواند از اتخاذ تدابير جزئى چشم بپوشد و عمل و سياست را يكسره مهمل بگذارد، گاهى اضطرار در اشتغال به امر سياست و تعلق به ايدئولوژى را چنان توجيه مى كند كه گويى ايدئولوژى ره آموز نجات و سياست وسيله آن است و به اين جهت، نتايج تدابير و اقدام هاى سياسى را با ايده آل و كمال مطلوب اشتباه مى كند.
فى المثل، بسط تكنولوژى و پيشرفت آن را به عنوان ارزش مطلق و مطلوب حقيقى مى پذيرد و حتى اگر پيشرفت هم حاصل نشود به حرف زدن درباره آن دلخوش است. اين بشر، تكنولوژى و تمدن و علم تكنولوژيك را از آن جهت كه بالذات مطلوب است اختيار نكرده است، بلكه مطلوب بودن آن به تقدير تاريخى دوره جديد غرب بستگى دارد و آزادى و استقلال و امثال اين معانى و مفاهيم هم خارج از حدود اين حوالت تاريخى نيست
همه مردان تاريخ
در نوشته هاى سروش، با وجود تمايزهايى كه ميان او و شريعتى وجود دارد، عرفان زاهدانه جانشين «جامعه شناسى» در ايدئولوژى شريعتى شده است و جاى شگفتى نيست كه آن دو، به يكسان، عرفان و «جامعه شناسى» را مقدمه اى براى نقادى مبناى بوعلى قرار داده اند تا آگاهى تاريخ بيدارى را با آگاهى كاذب ايدئولوژى هاى سياسى سودا كنند.
...بازسازى نوعى آگاهى كاذب زير لواى روشنفكرى و روشنگرى جز به معناى نابودى بنيان آگاهى تاريخى نمى تواند باشد.در غير تاريخى و ضد تاريخى بودن صورت هايى از ايدئولوژى هاى سياسى كه شريعتى و سروش تدوين كرده اند همين بس كه در نوشته هاى آن دو هيچ اشاره اى ـ به سلب يا به ايجاب ـ به يكى از مهم ترين حوادث تاريخ معاصر ايران، جنبش مشروطه خواهى، نمى يابيم.
میرا ( از ریشه مردن ) که به عمد و از زیرکی به عنوان ترجمه مستقیم نام کتاب و نام یکی از شخصیتهای اولین داستان کریستوفر فرانک توسط لیلی گلستان برای Mortelle انتخاب شده است از آن دست داستانهایی است که نمیتوانم خواندن آنرا به دیگر دوستان توصیه نکنم. هر چند در این ترجمه کاستی هایی چند به چشم می خورد، کمابیش روان و در عین حال کوششی در جهت حفظ معانی مورد تاکید نویسنده به نظر می رسد. امیدوارم اصل ترجمه بدون سانسور را گیر آورید چون بخشهایی از کتاب موجود در بازار (در صورت وجود) به طور فیزیکی سانسور شده است که حتی به کیفیت چاپ نیز لطمه زده است.
برجسته ترین ویژگی داستان فضای سورئالیستی داستان است که با ترسیم شهری رعب آور، خالی از هرگونه لطافت و در عین حال توصیف راحت و خالی از خشم و تنفر وقایع خشونت آمیز جاری در داستان تخیل خواننده را جایی میان دنیایی ناممکن ولی شبیه به دنیای ساخته بشر امروزی به تکاپو وامی دارد. سبک روایت نیز شاخصهای رایج روایتهای نو داستان نویسی را در بر می گیرد. با تمام این احوال تکرار اطلاعاتی که برای حس کردن روابط و فضای داستان چند بار به خواننده داده شده است در چندین مورد بدون تغییر زاویه ی جدید به شکلی شعاری خواننده را می آزارد. بهتر است کتاب را بدست آورید و نبوغ نویسنده در خلق موجودات و وقایع در این فضای تخیلی را به داوری بنشینید.
کریستوفر فرانک در 1942 در انگلستان به دنیا آمد ولی بزرگ شده ی فرانسه به حساب می آید. به عنوان داستان نویس و کارگردان سینما چند اثر در خور توجه آفرید و سرانجام در 51 سالگی در 1993 از دنیا رفت. پس از این کتاب او بیشتر بر روی ساخت نمایش و فیلم در صحنه، سینما و تلویزیون مشغول بود.
به عنوان نویسنده درگذشته جای داشت در چاپهای جدید این ترجمه مقدمه یا موخره ای درباره ی زندگی و شخصیت نویسنده آورده شود. اتفاقا مقدمه اصلی کتاب که او را به عنوان یک نویسنده جوان و گمنام معرفی می کند اکنون بیشتر گمراه کننده است: کتاب در فرانسه در 1968 منتشر شد و برنده جایزه ی هرمس گردید.
چندی پیش یکی از دوستان مطلبی پر از گلایه نوشته بودند درباره تضییع حقوق، اعمال محدودیتها و فضای بسته ی فکری در ایران و اینکه چگونه اتهام جاسوس بودن ابزاری شده است در دست حکومت برای طرد دگراندیشان و ...
در اینجا نیز بدون آنکه با کلیت بیان این دوست تضاد داشته باشم ولی نمی توانم افسوس نخورم آنجا که ایشان نیز مانند برخی دیگر از روشنفکرانمان دنیایی جز دنیاهای عینی زمان حال نمی بینند و هرچند به درستی رسانه های خبری و خیل روزنامه های عقب افتاده ی ایران را مورد انتقاد قرار می دهند ولی درمقابل خبرگزاری بی بی سی را که هرچند بدون شک یکی از حرفه ای ترین رسانه های کنونی دنیاست، زیر عنوان خوشنام ترین معرفی می کنند! آیا در این دنیای رو به قهقرا دستگاه حماقت پراکنی بی بی سی خوشنام به حساب می آید! مردمانی که روز به روز ساده انگار تر می شوند و بدبخت تر از همه دنیا حکومت و مردم بیچاره ی ما که ته این قافله حماقت آن هم با هزار بار وسواس همان راه را پیش می رود نمی خواهد بفهمد انحصار رسانه ای در لیبرال ترین جوامع نیز در مانداب نقد ناپذیری خود فاسد می شود. نمی گویم اخبار چنین خبرگزاری به تمامی دروغ است بلکه موضوع به همین سادگی است که چرا بعضی ها دوست دارند فراموش کنند که راست و دروغ را با هم مخلوط کردن شیوه ی دیر آشنایی برای فریب مردم است. انشای مطالب و تهیه خبر دست کمی از اخبار مضحک و بسیار سطحی خبرگزاریهای خودمان ندارد.
در نهادهای خبرگزاری آنچه در درجه دوم اهمیت است صداقت و بیان درست حقایق است. در واقع اگر هدف اول که جذب مخاطب است منوط به بیان شفاف خبر شود آنگاه است که حقیقت مجال مطرح شدن می یابد
این خبر را امروز در بی بی سی پرشین خواندم. واقعا خنده دار است. آخر این چه جور کلماتی برای یک خبر علمی است.
پلوتون، از اجرام حاشیه نشین منظومه شمسی، برای دومین بار در یک سال گذشته از نظر رتبه متحمل ضربه ای جدی شده است. منجمان ابتدا در شهریور گذشته رتبه پلوتون را از سیاره به "سیاره کوتوله" تنزل دادند، و حالا تحقیقات تازه نشان می دهد که پلوتون حتی نمی تواند مدعی شود بزرگترین "سیاره کوتوله" منظومی شمسی است. مطالعه تازه ای تایید کرده است که جرم سیاره کوتوله دیگری به نام "اریس" - که کشف آن باعث تنزل موقعیت پلوتون شده بود - از پلوتون بیشتر است...
روزگار بسیار بدی است. آنقدر محدود شده ایم که با تحریف های آزادی نیز دلخوش می شویم ...
ساختار سياسي كشورهاي نفتخيز از سلطه توليد نفت شديدا تاثير ميگيرد كه به طور مختصر ميتوان به اين نكات توجه كرد:
يك) مردمسالاري در كشورهاي نفتخيز مخالف روند نواستعماري حاكم بر مناسبات جهاني است. تبعات مردمسالاري در كشورهاي نفتخيز جهان براي نظام جهاني بسيار ويرانگر است و بنابراين نظام جهاني به هيچ وجه خواهان پديد آمدن مردم سالاري در اين كشورها نيست و از هرگونه تلاش براي شكلگيري آن جلوگيري خواهد كرد، زيرا معامله با يك فرد در راس نظام استبدادي بسيار سادهتر از مجلسي از نمايندگان مردم است.
دو) در سطح ملي، فروش منابع طبيعي سهلترين شكل دستيابي به درآمدهاي حكومتهاست و كافي بودن اين درآمدها براي پرداخت هزينههاي موردنياز آنها ساختار سياسي اين كشورها را نيز تحت تاثير قرار ميدهد و باعث بيانگيزگي حاكمان و برنامهريزان براي كشف منابع جديد و سرمايهگذاري در ساير زمينهها و بهويژه سرمايههاي انساني ميشود.
سه) تامين هزينههاي جاري حكومتها با فروش منابع طبيعي- كه متعلق به نسلهاي آتي نيز هست- زمينههاي گسترش فساد را تسهيل ميكند. حاكمان را از مشاركت شهروندان در تامين هزينههاي جاري بينياز ميسازد، نظام مالياتي را تضعيف ميكند، رانتهاي گستردهاي را فراهم ميآورد، زمينههاي رانتخواري را ترويج ميكند، سفلهپروري را ترغيب ميكند، پاسخگو نبودن حكومت را سبب ميشود، نابرابريهاي عظيم در توزيع ثروت را پديد ميآورد و وابستگي را تعميق ميبخشد.
چهار) اصلاح ساختار سياسي در كشورهاي نفتخيز فقط با تغيير نوع مصرف درآمدهاي نفتي و صادرات منابع طبيعي در توليد زيرساختهاي اقتصادي و تربيت نيروي انساني به صورت سرمايهگذاري در نظامهاي آموزشي و بهداشتي و ارتقاي سرمايههاي انساني مقدور است و هزينههاي جاري دستگاههاي گوناگون حاكميت فقط بايد با جمعآوري ماليات و مشاركت مردم در تامين اين هزينهها فراهم شود.
پنج) تغيير نوع مصرف منابع طبيعي بر ساخت سياسي اثرات عميق ميگذارد، اما به تنهايي ضمانتهاي لازم براي معالجه فساد را فراهم نميآورد. تغييرات عميقتر ديگري نيز چون گسترش نهادهاي مدني لازم است تا امكان مشاركت همه آحاد ملت در نظام تصميمگيري و شكلدهي به آينده خود فراهم شود. گسترش نهادهاي مدني چون احزاب، سازمانهاي غيردولتي و مطبوعات آزاد ضروريترين مرحله در اصلاح امور كشور است.
منبع- قدرت، سياستهاي اقتصادي و فساد در ايران، حسين راغفر،(مقاله)، آسيبهاي اجتماعي و روند تحول آن در ايران؛ نشر آگه، 1383.
اين روزها اطراف ميادين اصلي شهر، ميتوان پلاكاردهايي را ديد كه بيست و پنجمين سالگرد تاسيس دانشگاه آزاد اسلامي را يادآوري ميكنند و تذكر ميدهند كه اگر دانشگاه آزاد اسلامي نبود، سه ميليون و سيصد هزار نفر (دو ميليون فارغ التحصيل شدند) از دانشگاه محروم ميماندند و مهاجرت تنها چند درصد از آنها به خارج از كشور براي ادامه تحصيل، براي كشور ميلياردها دلار هزينه مالي دربرداشت. شكي نيست كه دانشگاه آزاد اسلامي براي افزايش ظرفيت دانشگاههاي كشور به وجود آمد و بعدها دانشگاه پيام نور نيز با همين ايده تشكيل شد. من در مورد اعتبار علمي دانشگاه آزاد يا پيام نور نسبت به دانشگاههاي دولتي نظري ندارم (هر چند ميتواند بحثانگيز باشد)، اما چند نكته مهم وجود دارد كه طرفداران افزايش ظرفيت تحصيلات دانشگاهي در ايران ناديده ميگيرند:
يك- در ساختار تحصيلات دانشگاهي در ايران، جايگاهي براي تحصيلات كارشناسي سطح مقدماتي تعريف نشده است و بسياري از افراد بنا بر شنيدهها و شناخت سطحي يا بخت و اقبال، رشته دانشگاهي خود را انتخاب ميكنند و دست كم در مورد نيمي از دانشجويان، عدم علاقه به رشته تحصيلي صدق ميكند كه حاصلي جز تلف شدن سالهاي عمر و سرمايههاي مالي دولت ندارد. در كشورهاي ديگر، مقطعي به نام كالج تعريف شده است كه فرد واحدهاي عمومي مختلفي را در سطح مباني ميگذراند و بنا بر علاقه يا استعداد، حوزه تخصصي تحصيلي خود را انتخاب ميكند. شايد دانشگاه آزاد يا پيام نور به نوعي براي مقاطع تحصيلي بالاتر نقش كالج را ايفا كنند اما از آنجا كه فرآيند قبولي دانشجويان در رشتههاي تحصيلي همان اشكالات دانشگاه دولتي را دارد، همان نوع اتلاف سرمايههاي مالي و انساني در اين دانشگاهها هم رخ ميدهد.
دو- افزايش ظرفيت دانشگاهها، از تراكم متقاضيان ورود به دانشگاههاي دولتي (پشت كنكوريها) ميكاهد اما پس از چند سال با تعداد زيادي ليسانسيه در جستجوي كار روبرو ميشويم كه به دلايل بسيار (عدم ظرفيت بازار كار، غير كاربردي بودن آموختهها به دليل عدم رابطه دانشگاه با صنعت، رشتههاي غير كاربردي و ..) شغلي نمييابند در حالي كه براي تحصيل در دانشگاه آزاد و پيام نور، چند ميليون تومان پول و چندين سال از عمرشان را هزينه كردهاند و حالا تنها به جمع ناراضيان پيوستهاند.
سه- تحليل نتايج ايجاد دانشگاه آزاد و پيام نور مستلزم بررسي دقيق آمار فارغالتحصيلان آن برحسب رشته تحصيلي است، فارغ التحصيلان كارشناسي رشتههاي علوم انساني چون ادبيات، تاريخ، الهيات ، علوم اجتماعي و ... به سختي وارد بازار كار ميشوند و مطمئنا در صورت راه نيافتن به دانشگاه، براي ادامه تحصيل به خارج از كشور مهاجرت نميكردند. افزايش ظرفيت دانشگاهي در بيشتر رشتههاي علوم انساني، تنها اتلاف سرمايه انساني و مالي كشور است.
كودكيم در يك شهر كوچك گذشت و تلويزيون تنها دريچهام به جهان بود. موسيقي را هم به لطف تلويزيون كشف كردم. ونجليس ، كيتارو، آداجيو و همه آن آهنگهاي كودكي. روزهاي عزاداري را دوست داشتم چون ناگهان آداجيو را ميشنيدم و روز عاشورا نينواي عليزاده را و حتي برنامه بي ربط هويت ( كه به سبك كيهان عليه روشنفكران افشاگري ميكرد)را تنها براي باران عشق دنبال ميكردم.
سالها بعد به لطف دوستي كه چون من فرانچسكو را دوست داشت، آداجيوي آلبينوني را پيدا كردم و همينطور لبه تاريكي گلاپتن را و همه آن آهنگ ها كه ... و عاشق ميشدم و زندگي ميكردم و حالا آن دوست همراه زندگي من است
وقتي براي اولين بار واكمن بگوش سوار اتوبوس شدم، وقت تماشاي مردمي كه در اتوبوس شلوغ به دنبال جاي راحت تري بودند، آن هم با پس زمينه موسيقي ياد ايام شجريان، ناگهان از فاصلهام با اطرافيان حيرت كردم، مثل اين بود كه از آنها جدا هستم، رازي را مي دانم كه آنها نمي دانند
آداجيو پشت خط عابر، دفترچه خاطرات نيست، شرح كشمكشهاي زندگي ... هم نيست،البته اينها هم هست اما فقط اين نيست. قرار است جايي باشد براي نوشتن چيزهايي است كه ناگهان در خودمان يا اطرافمان كشف ميكنيم، چيزهايي كه قبلا نميدانستيم يا بي اهميت بودند. حرف زدن در مورد چيزهايي كه ديگران هم ميدانند اما در ازدحام پشت چراغ قرمز و در تماشاي بي اعتناي عابراني كه ميگذرند، آن را به ياد نميآورند. حسي مثل آداجيو. رازآلود و عميق و كمي غمگين.. .
آیا هیچ جاندار دیگری به جز انسان میتواند این را که انسان از او با شعورتر است بفهمد. این کار مهارتی میخواهد که همان شعور است.
زمانی نه چندان دور وقتی در شهر این طرف و آن طرف می رفتی و به خصوص اگر اهل اتوبوسسواری هم بودی و به دیدن ایستگاه اتوبوس، باجهی بلیط فروش و خود اتوبوس عادت داشتی رنگها و اشکال یکسانی را میدیدی ؛ اتوبوسهای دوطبقهی سبز رنگ، اتوبوسهای بنز سفید رنگ، تابلوی مبدا و مقصد و شماره خط در هر دو طرف اتوبوس، و ایستگاهها اگر دارای نیمکت و سایبان بودند همگی مانند هم بودند. نمیدانم اینکه حالا اینطور نیست بیشتر به دلیل آنچه فرهنگ به اصطلاح سادهزیستی نامیده میشود بود که حالا جایش را به مصرفگرایی و تسلط تصاویر تبلیغاتی بر روی اتوبوسها و ایستگاهها و حتی باجههای بلیطفروشی داده است یا میتواند نشانهای از گذر از عصری باشد که گرایشهای متحدالشکلسازی در آن یک فرهنگ جاری بود. حالا مردمی که اگر مدتها در صف منتظر شدنشان طاقت و حواسی برای تماشای اتوبوسها برایشان باقی گذاشته باشد با دیدن این هرج و مرج رنگها و شکلها به طور ناخودآگاه پریشانتر میشوند.
اگر تمام چیزهایی که اشکالی از یکنواختی را نشان میدهند به یک سر از بین بروند، معنای مداومت زمانی که برای آرامش ذهن لازم است در اشیاء پیرامونیمان ببینیم از بین میرود و نوعی عدم احساس امنیت، ترس و اضطراب بیشتر جایگزین آن میشود.
این نظام در فرهنگ مصرف اتفاقا به شکل یک مدار خود تقویتشونده عمل میکند. کالاهایی که بر روی اتوبوس تبلیغ میشوند فرد را بیشتر مضطرب میکند. اگر در حال قدم زدن جلوی ویترین فروشگاهها باشی کمتر در مورد خریدن و داشتن چیزهایی که میبینی دچار تخیل میشی چون کمتر به استفاده از ابزار تخیل نیاز داری. ولی اجبار به ایستادن آن هم طبق قرارداد صف و تماشای تبلیغ تو را بیشتر به تخیل میبرد. به کارگیری تخیل نیز معمولا بیشتر به انزوا و مواجهه با مسائل واقعی در دنیای ساختهی درون کمک میکند. در مقابل در نظام متحدالشکلگرا به دلیل عدم امکان تمایزیافتگی برای فرد، او بیشتر به یادگیری مهارتهای جمعی روی میآورد. در این نظام فرد خود را "مواجه با مشکلات خود" درک نمیکند بلکه "مواجه با مشکلات جمع" مییابد.
من با این اصل که تمام مردم افراد خستهکنندهای هستند با آنها مواجه میشوم. اما مطمئنا هیچ کس به اندازهی کسی که میخواهد این پیشفرض مرا تغییر دهد خستهکننده نیست.
سورن کییرکگارد
ساسان جمالیان و چند عکاس دیگر تا یکی دو سال پیش هر روز از جاهای مختلف تهران عکس میگرفتند و توی وب سایت Tehran24 می گذاشتند. به نظر می رسید که موضوعی که با هدف ثبت مستندات تصویری از ظاهر کمابیش ثابت شهر تهران در طی 2-3 سال انجام می گرفت بعد از مدتی با تمام شدن سوژه مواجه شود. اتفاقا بعد از 3 سال اول عکسها از هر روز به هر هفته، عمدتا روزهای جمعه، و دیگر روزهای تعطیل و به طور کلی به سوژه هایی که به مناسبتها، مثل مراسم عزاداری، اعیاد ملی، نمایشگاه ها و از دست موضوعات خبری بودند کاهش یافت. طراحی سایت خوب انجام شده و علیرغم تعداد زیاد عکس، عکسهای حرفه ای نیز در آنجا کم نیست. نکته مهم این است که چنین مجموعه ی بزرگی اتفاقا می تواند به عنوان یک مجموعه ی مستند درباره ی تهران و زندگی در این شهر مورد استفاده قرار گیرد. از دیگر مناطق دیدنی ایران نیز عکسهای زیادی در این مجموعه وجود دارد. فعالیت این دوستان هنوز ادامه دارد.