بي اميد

مد‌‌‌تها پيش سايتي را ديدم كه عنوانش بود شمارش براي پايان رياست جمهوري احمدي نژاد و صفحه اصلي آن يك ساعت ديجيتالي بود كه هزاران ساعت، دقيقه و ثانيه باقي مانده را مي‌شمرد. آن روز لبخند زدم كه ببين چه گيري به اين بيچاره دادند. حالا آن‌قدرها هم كه بد نيست. اما مدتهاست كه حرفم را پس گرفته‌ام و من هم به شمارنده آن ساعت‌ها تبديل شدم. گذشته از تصميمات يك شبه غير كارشناسي، سياست پوپوليستي لج دربيار و اعتماد به نفس مثال زدني ايشان، آدم‌هايي كه در سطوح مديران بالايي و مياني نيز آمده‌اند، همين صفات درخشان را دارند و هر جا كه مي‌روي از نيروي انتظامي تا آموزش عالي و .. با آن‌ها روبرو مي‌شوي. واقعا شرايط غير قابل تحملي است و اميدي هم به گشايش نيست.
لايحه بودجه هم كه ديگر تير خلاصي بود براي مديريت و نظارت اين مملكت. بر اساس اين لايحه منابع بودجه (درآمد نفت) و مصارف بودجه (هزينه سازمان‌هاي و شركت‌هاي دولتي) بنا بر تصميم هيات وزيران هزينه مي‌شود و مجلس نظارتي بر آن ندارد. لايحه از قانون اساسي تا قانون بودجه و قانون محاسبات عمومي را نقض مي‌كند، اما چه كسي اهميت مي‌دهد.(اگر حوصله داشتيد، گزارش‌هاي مركز پژوهش‌هاي مجلس در مورد لايحه را بخوانيد) نمايندگاني كه روزهاي آخر دوره‌اشان را مي‌گذرانند؟
فهرست رد صلاحيت شده‌هاي نمايندگي مجلس هم نويد مي‌دهد كه مجلس بعدي از اين هم بدتر است.

برق رفتگي

يكي از مضحك‌ترين ضعف‌هاي مديريت شهر تهران اين است كه با قطع برق، چراغ‌هاي راهنمايي سر چهارراه‌ها هم خاموش مي‌شوند.

محکوم به ...

داشتم فکر می‌کردم چه نوع محکومیت‌هایی داریم ...
محکومیت قضایی، محکومیت کیفری، محکومیت حقوقی، محکومیت مدنی، محکومیت عرفی، محکومیت دینی، محکومیت تاریخی ...
و به چه چیزهایی محکوم می‌شویم ...
به پرداخت پول، به حبس، به تبعید، به ممنوع‌الملاقات شدن، یا ممنوع‌القلم شدن یا ...
یا محکوم به پاسخگو بودن، مسئول بودن، محکوم به آنچه باید انجام دهیم انجام دهیم و ...
... نمی‌دانم کسی تا به حال حس کرده است محکوم به متفاوت بودن شده است یا نه ... ژرفترین و دردناک‌ترین مصیبتی است که امیدوارم هیچگاه برای دوستانتان پیش نیاید। حتی محکوم به معمولی بودن نیز هرچند سخت است ولی باز به مراتب قابل تحمل تر از آن است! یعنی برخلاف عادت تقریبا همه چیز بودن। مثلا اگر همه خواب باشند تو اجازه نداشته باشی بخوابی و اگر همه از خیابان رفت و آمد می‌کنند تو باید از کوچه‌ی آشتی‌کنان بیایی و بروی و اگر همه اعتراض می‌کنند تو حق اعتراض نداری و اگر همه‌ی آنهایی که اعتراض می‌کنند اعتراضشان به جایی نمی‌رسد تو محکوم به اعتراض کردن تا رسیدن به نتیجه باشی... و اگر همه اول بچه‌اند و بعد پیر می‌شوند تو باید اول پیر باشی و بعد بچه شوی ... و اگر همه می‌خندند تو نباید بخندی یا وقتی بخندی که دیگر هیچ کس نمی‌خندد ... اگر همه مشغول کاروباری هستند که کمابیش شیوه‌اش را می‌دانند تو یا باید فارغ از کار باشی یا باید کاری را به انجام برسانی که تا حالا هیچ سابقه‌ای نداشته است: اولین معلم و اولین شاگردش خودت هستی!

... راستش را بگویم از اول به چیزی دیگری به جز انواع محکومیت فکر می‌کردم।

تکامل و جنسیت ۱

تجسم کنید چند میلیون سال پیش که برای اولین بار بعضی از گوریل‌ها تصمیم گرفتند
از بالای درخت‌ها بیایند پائین روی زمین و درغارها زندگی کنند یک موجودی کمی
به ظاهر شبیه آدمیزادهای امروزی در حال شکستن سنگ متوجه شد یک شیء لبه تیز دارد
اختراع می‌کند که به درد خیلی کارها می‌خورد. خب اصولا کاراکتری که برای این
سناریوی تخیلی انتخاب کرده‌اید زن است یا مرد !؟

نوستالژی

نمی‌دانم چه چیز در رهگذران یک عصر سرد و نمناک مرا به تماشا می‌کشد. مرد تنها که
خاموش از هیاهوی کار امروزش در این شهر هفت رنگ شتابان راه خانه را می‌پیماید یا
که جوانان سرخوش و فارغ از هزار پریشانی یا شیطنت‌های خونین دانش‌آموزان رها شده
از بند یا تن لاغر و خسته‌ی کارگران جوان با چشم‌های هرزه‌یشان یا که ضرب
ناهماهنگ گام‌های مرد با همسرش و با فرزندانشان یا غرور پیرمرد شهرستانی که
جلوتر از زنش می‌رود یا مرد سفیدپوش همیشگی با صورت کبود از سرما که شاید بسیار
شده باشد که بخواهد برود و چهارراه را با ترافیک همیشه نابسامانش رها کند ...
برای کاری که نمی‌توانی درست انجامش دهی کسی دل نمی‌سوزاند.

يخ زدگي و یخ‌هایی که خیلی کند آب می‌شوند

وقتی ساختارهای یک جامعه ناهمگون و ناکارآمد باشند پدیده‌های به حسب ظاهر ناخوشایند یا به تعبیر دوستان مضحک در آن دیده می‌شود. این در حالی است که موضوعی که اندیشه را به کارزار می‌کشد جای دیگر است.
اصولا ویژگی ناهمگونی ذاتا با مفهوم ساختارهای اجتماعی در تعارض معنایی است مگر آنکه ساختار ساختار نباشد.
این حالت را حداقل به دو شیوه می‌توان تعبیر کرد. یکی کلبه‌ی نیمه ویرانه‌ای است که در و دیوار و بام و پنجره آن قطعاتی است از خرده شکسته‌های عمارت باشکوهی که می‌توان احتمال داد پیشتر در آنجا یا آن حوالی مستقر بوده است. مثل جامعه‌ای که نظام مذهب آن ریشه در جایی دارد و حکومت آن جایی دیگر.
دیگر تعبیر نیز ساختمانی است که نمی‌توان در و پنجره و نمایش را تغییر داد مگر آنکه کمی ستون‌هایش را جابجا کرد. و این مثل نظام فرهنگ است با مذهب و اقتصاد است با حکومت در جامعه‌ی ما.
تمام این ناهمگونی‌ها کل جامعه را در مواجهه با تغییر شرایطی که از محیط بیرون بر آن تحمیل می‌شود ناکارآمد می‌نماید. چه تغییرات سطح خرد که سطح کلان برای آن ندانم کار است. مثلا نه اینکه بداند و نتواند با سرما و یخبندان و بارش برف و بسته شدن راه‌ها چه کند بلکه بهترین راه حلی که می‌شناسد را به کار می‌بندد ولی باز چراغ همان کلبه‌ی نیمه ویران خود را روشن نگه داشته است.
ساختارهای خردمان هم درخور شان همین نظام‌های کلان است. در اینجا مردم با پیروی از شیوه‌های خودشان نمی‌دانند چگونه مشکلاتی که هر روزه می‌بینند وبخاطر آنها زیان می‌دهند را حل کنند.
بدین ترتیب در جامعه‌ی ایران برای پرداختن به ضعف‌های مادرزادی این جامعه‌ی معیوب راه حلی جز حرف و شکایت نمی‌دانیم و مدرن‌ترین و اقتصادی‌ترین شیوه برای انجام این کار انتخاب یک فرد به عنوان رئیس حکومت است تا سرزنش‌هایمان را به طرفش نشانه‌رویم.
دقیقا خلاف آنچه در جامعه‌ای با ساختارهای استوار مدنی می‌گذرد. اینکه در چنین جوامعی مردم کمترحاکمان خود را می‌شناسند خود می‌تواند نشان از جامعه‌ای سالم باشد. در یک کارگاه دو کارگر وقتی هرکدام کار خود را به درستی انجام دهد و هر یک حیطه وظایف خود و دیگری را به درستی رعایت کند ممکن سال ها حتی نام یکدیگر را ندانند.

چه بودیم و ... چه شدیم

به نظرم دو دسته پست داریم.
یکی آنهایی که برای اینکه پست شوند نوشته می‌شوند.
یکی آنهایی که برای اینکه خوانده شوند پست می‌شوند.
نمی‌دانم چرا نمی‌خواهم پست‌های دوم زود به زود بیایند.

يخ زدگي

برف شادي بخش روز يكشنبه، شب يخ زد و دولت آقاي احمدي نژاد كه در مورد اوضاع كشور و نظم امور با بقال محله مشورت مي‌كنند، في‌الفور حكم تعطيلي دو روزه مدارس، دانشگاه‌ها و البته ادارات استان تهران را دادند و مملكت لااقل دو روز نيمه تعطيل شد. بماند كه موج سرما دوباره از فردا آغاز مي‌شود و معلوم نيست چند روز ديگر تعطيل خواهيم بود. به اين مي‌گويند حل مساله به شيوه مهرورزي با مردم. خدا به در راه ماندگان و بي‌سوخت مانده‌ها صبر دهد. يادتان نرود براي پرنده‌ها غذا و مخصوصا آبگرم بگذاريد.