در سوگ شاعر

من ميانه چنداني با شعر جديد ندارم و هنوز در حال و هواي سعدي و حافظم. از ميان شعرهاي معاصر چند تايي از شعرهاي شاملو، فروغ فرخزاد را مي‌پسندم. سادگي و حس شعر برايم مهم است ولي هرگز ذوق خواندن مجموعه اشعار مختلف را نداشتم. مي‌گذاشتم تا اتفاقي چيزي را پيدا كنم و به دلم بنشيند. از قيصر امين‌پور چيزي نمي‌دانستم جز تعريف كلاس‌هاي درسش از يكي از بچه‌هاي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران. امروز فهميدم كه اين اشعار كه دوست دارم از اوست، روحش شاد:

حرف‌هاي ما هنوز ناتمام ... تا نگاه مي‌کني وقت رفتن است... باز هم، همان حکايت هميشگي... پيش
از آن‌که باخبر شوي . . . لحظه عزيمت تو ناگزير مي‌شود... اي دريغ و حسرت هميشگي ...ناگهان.
چه زود، دير مي‌شود

غنچه با دل گرفته گفت: / زندگي، لب زخنده بستن است / گوشه‌اي درون خود نشستن است / گل به خنده گفت / زندگي شکفتن است / با زبان سبز راز گفتن است/ گفتگوي غنچه و گل از درون / باغچه باز هم به گوش مي‌رسد / تو چه فکر مي‌کني؟ کداميک درست گفته‌اند؟ / من فکر مي‌کنم گل به راز زندگي اشاره کرده است / هر چه باشد او گل است! / گل يکي دو پيرهن بيشتر ز غنچه پاره کرده است.

سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پائيز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
اگر دشنه ي دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده ايم
گواهي بخواهيد، اينك گواه
همين زخم هايي كه نشمرده ايم!
دلي سر بلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم

فرهنگ در خفقان

بعد از قلع و قمع مطبوعات مخالف خوان، حالا نوبت به كتاب رسيده؛ كافه كتاب‌هاي تهران پلمپ مي‌شوند.

بانكداري جديد

امروز نزديك 2 ساعت را در بانك سپري كردم تا توانستم از حساب سيبا پولي بگيرم و به حسابي در بانك تجارت واريز كنم. سيستم شتاب مشكل داشت و چون هفته اول ماه بود، همه در حال دريافت حقوق يا پرداخت قبض بودند ( وقتي ديدم خانومي براي دو قبض تلفن نزديك به چهارصد هزار تومن پرداخت كرد، به خودم اميدوار شدم)
تمام مدت كه در صف ايستاده بودم و كارمندان بانك را تماشا مي‌كردم كه انصافا با سرعت و مثل ماشين كار مي‌كردند، در حال تصور سيستم بانكداري در 20 سال پيش بودم؛ اطلاعات به جاي كامپيوتر در دفاتر بزرگ ثبت مي‌شدند و براي هر فرد بايد موجودي حسابش چك مي‌شد و براي پرداخت قبوض كلي كار دفتري در بانك انجام مي‌شد و از همه بدتر پول‌ها را با دست مي‌شمردند.
با اين حساب نبايد از اتلاف وقت امروز ناراضي باشم. از آن آرامش بخش‌تر تصور بانكداري الكترونيك در 20 سال آينده است.

اندوه پاييزي

اين روزها مرتبا اين بيت به ذهنم مي‌آيد ( به خاطر ندارم شاعرش كيست يا كجا خواندمش):

نرسيديم به انديشه جادويي باغ
كال مانديم و به پاييز رسيديم و گذشت