بيست سال پس از آتش بس

بيست سال پيش در چنين روزي، ايران قطعنامه 598 سازمان ملل مبني بر آتش بس را پذيرفت. مدت هاست كه ديگر كسي از انتقاد نهضت آزادي در مورد عدم قبول آتش بس پس از فتح خرمشهر يادي نمي كند اما كساني كه حوصله داشته باشند فقط كافي است همين روزنامه كيهان سال 60 و 61 را ورق بزنند و قطار هيات هاي ميانجي صلح را ببينند كه دست خالي برمي گشتند. شرايط ايران براي صلح در آن سال‌ها، عقب نشيني عراق به مرزهاي بين المللي و متجاوز شناخته شدن عراق و جبران خسارت جنگ بود. صدام در خرداد 61 اعلام آتش بس يكطرفه كرد و از تمام مناطق اشغالي عقب نشست، شوراي امنيت سازمان ملل نيز در قطعنامه اي خواستار آتش بس شد اما شوراي عالي دفاع (بخصوص فرماندهان سپاه) سرمست از پيروزي آزادسازي خرمشهر؛ به بهانه عدم تعيين متجاوز در قطعنامه، آتش بس را نپذيرفتند و جنگ ادامه يافت. شش سال بعد در تيرماه 1367 قطعنامه 598 سازمان ملل (با همان شرايط) پذيرفته شد. چه كسي پاسخگوي جان و مالي است كه در اين شش سال به هدر رفت؟
نمي خواهم احساساتي برخورد كنم. در ميان خاطرات و ورق‌هاي روزنامه آن روزها مي بينم كه جو انقلابي جامعه، به جنگ به شكل نبرد با امپرياليسم آمريكا و جبهه باطل نگاه مي كرد و مخالفان آتش بس در اكثريت بودند، كم نبودند آنهايي كه براي سقوط صدام و تاسيس حكومت اسلامي در عراق روزشماري مي كردند؛ كساني بودند كه جنگ برايشان كارخانه آدم سازي بود نه اتلاف منابع، مي دانم كه هيچ كس انتظار طولاني شدن جنگ را نداشت اما آخر نبايد در مورد عملكرد اين آدم‌هاي آرمانگرايِ غيرواقع بين قضاوتي شود؟ نبايد انتظار عذرخواهي را داشت؟ يا لااقل اطمينان از اين كه ديگر در مصدر امور نخواهند بود؟ چه تضميني هست همين ها دوباره ما را به جنگي فرساينده نكشند؟

برق

اين روزها تمام مدت پشت كامپيوترم و همان وقت يك بخش وجودم در دلهره قطع برق است.
جدا اگر دولت محترم به اجبار مصوبه مجلس، ساعت‌ها را جلو نمي‌كشيد تا از روشنايي روز بيشتر بهره‌مند شويم، كمبود برق به چه مقدار مي‌رسيد؟‌

سكوت

مدتي است كه در اين وبلاگ چيزي ننوشتم. كساني كه جوهر نمك را مي‌خواندند، مي‌دانستند اين سكوت فقط مربوط به اين وبلاگ است وگرنه من در مورد كتاب‌هايي كه خوانده‌ام و فيلم‌هايي كه ديده‌ام كلي تعريف كردني دارم. پس چرا اينجا ننوشتم؟ به اين دليل ساده كه من آداجيو را براي حرف‌هاي سياسي گذاشته بودم و حالا مي‌بينم كه اگر هر بار رئيس جمهور حرفي زد من بخواهم حرص بخورم، رسما جوانمرگ مي‌شوم. در نتيجه بي‌اعتنا به اميدهايي كه در مورد ربايش ايشان در عراق وجود داشت (البته به زعم خودشان) اين ماه‌هاي آخر رياست جمهوري ايشان را دندان سر جگر مي‌گذاريم و تحمل مي‌فرماييم و اگر از قطع برق و گرماي تابستان و خطر تحريم‌ها، جاني برايمان باقي ماند در مورد انتخابات رياست جمهوري سال آينده، حرص خواهيم خورد.
تا آن وقت بايد بدويم و پول جمع كنيم تا آخر سال شرمنده صاحبخانه نشويم.

کار امام زمان

جناب آقای احمدی نژاد در جمع طلاب مشهد فرموده‌اند که «امام زمان دارد جهان را مدیریت می‌کند و ما داریم می‌بینیم دست هدایت آقا امام زمان در همه امور کشور نمایان است».
تعدادی از روحانیون نماینده مجلس ناراحت شده‌اند و تذکر داده‌اند که امام زمان مسئول گرانی و اوضاع آشفته فعلی نیست و چنین اظهاراتی وهن است. البته نمایندگان محترم مجلس حق دارند که از این تعبیر ناراحت شوند اما فکر می‌کنم سوءتفاهم شده چون اگر این عزیزان کمی عمیق‌تر بیاندیشند، تصدیق می‌کنند که با وجود فرد بی‌کفایتی چون جناب احمدی‌ نژاد به عنوان رئیس جمهور، واقعا کار امام زمان است که این مملکت هنوز برقرار است.
این که خود جناب رئیس جمهور هم به این حقیقت واقفند، البته جای شکر دارد.

مسئله‌ی حفظ نظم نسبی

برای بی‌نظمی یک نفر کافی است و برای نظم همه لازم‌اند.

Perturbation

خیلی وقت‌ها، طرح یک نظم بزرگ و فراگیر آنقدر پر جزئیات است که سرهمبندی عاجل آن، نکات رسیدگی نشده‌ی فراوانی به جای می‌گذارد. ماشین غول‌آسای جامعه‌ی مدرن چرخ‌دنده‌هایی دارد که بعضی از آنها به خوبی با هم درگیر نشده‌اند. ضربه‌های کوچکی که کمی آنارشیسم به بدنه‌ی این ماشین می‌زند آنرا از کار نمی‌اندازد برعکس چرخ‌دنده‌های هنوز در هم درگیر نشده‌ی آنرا محکم می‌کند.


بوي بهار

اوضاع سياسي مملكت هنوز فرقي نكرده. همه چيز در قبضه اصول‌گرايان است، گراني روز به روز بيشتر مي‌شود و فضاي حرف زدن و كار كردن تنگ‌تر. به عنوان حسن ختام و هر دم از اين باغ بري مي‌رسد؛ صدا و سيما در برابر زمزمه تحريم، برنامه « تحريم، تهديد يا فرصت» را نمايش مي‌دهد. با اين اوصاف، نبايد بعد از پست روزشماري پايان دوران رياست جمهوري احمدي نژاد، چيز ديگري مي‌نوشتم.
اما انسان به اميد زنده است و با اين حال و هواي بهاري و ديدن ياس‌هاي زرد در گوشه و كنار، نمي‌شود نااميد بود و امسال هم به روال هر سال به پاي صندوق‌هاي راي مي‌روم و چون يقين دارم راه حل اصلي مشكلات، تحقق جامعه مدني است، به اصلاح‌طلبان راي مي‌دهم. .
هر چند اين روزها همه از اصلاح طلبي دم مي‌زنند.

مملكت معظم ما

قانون بودجه 1387 به تصويب رسيد اما من هنوز در حال و هواي بودجه‌ام. اين روزها مشغول خواندن كتاب «آسيب شناسي ماليه عمومي» نوشته محمد كاظم انبار لويي بودم. كتاب مجموعه‌اي از يادداشت‌هاي هفتگي است كه در سال 85 در روزنامه منتشر مي‌شده. خواندن اين كتاب دود از كله ام بلند كرد و به خاطر تاثير زيان‌بار بر فشار خون چند باري زمين گذاشتمش.
فكر كنيد در اين كشور، درآمد نفت و حساب صندوق ذخيره ارزي و ميزان يارانه بنزين مشخص نيست. يعني حساب و كتاب دقيق ندارد. بگذريم كه در فرآيند تصويب بودجه هم، اعتباراتي به تصويب مي‌رسد كه كارشناسي شده نيست. از طرفي هيچ تضميني هم نيست كه اعتبارات تخصيص يافته درست هزينه شود چون بر فرض كه بازرسان ديوان محاسبات كشور، تخلفي را شناسايي كنند، قوه قضاييه مي‌تواند (برخلاف قانون)راي آنان را باطل اعلام ‌كند.
و فكر كنيد كه كل اين وضعيت شير تو شير هيچ ربطي به دولت احمدي‌ نژاد و خاتمي ندارد و مسبوق به سال‌ها قبل است.(هر چند آقاي انبار لويي هر جا توانسته به دولت اصلاحات كنايه زده)
بعد از خواندن اين كتاب، مطمئن شدم اين حرف كه «سر پا ماندن اين مملكت معظم، كار امام زمان است» لطيفه نيست بلكه حقيقت محض است.

بي اميد

مد‌‌‌تها پيش سايتي را ديدم كه عنوانش بود شمارش براي پايان رياست جمهوري احمدي نژاد و صفحه اصلي آن يك ساعت ديجيتالي بود كه هزاران ساعت، دقيقه و ثانيه باقي مانده را مي‌شمرد. آن روز لبخند زدم كه ببين چه گيري به اين بيچاره دادند. حالا آن‌قدرها هم كه بد نيست. اما مدتهاست كه حرفم را پس گرفته‌ام و من هم به شمارنده آن ساعت‌ها تبديل شدم. گذشته از تصميمات يك شبه غير كارشناسي، سياست پوپوليستي لج دربيار و اعتماد به نفس مثال زدني ايشان، آدم‌هايي كه در سطوح مديران بالايي و مياني نيز آمده‌اند، همين صفات درخشان را دارند و هر جا كه مي‌روي از نيروي انتظامي تا آموزش عالي و .. با آن‌ها روبرو مي‌شوي. واقعا شرايط غير قابل تحملي است و اميدي هم به گشايش نيست.
لايحه بودجه هم كه ديگر تير خلاصي بود براي مديريت و نظارت اين مملكت. بر اساس اين لايحه منابع بودجه (درآمد نفت) و مصارف بودجه (هزينه سازمان‌هاي و شركت‌هاي دولتي) بنا بر تصميم هيات وزيران هزينه مي‌شود و مجلس نظارتي بر آن ندارد. لايحه از قانون اساسي تا قانون بودجه و قانون محاسبات عمومي را نقض مي‌كند، اما چه كسي اهميت مي‌دهد.(اگر حوصله داشتيد، گزارش‌هاي مركز پژوهش‌هاي مجلس در مورد لايحه را بخوانيد) نمايندگاني كه روزهاي آخر دوره‌اشان را مي‌گذرانند؟
فهرست رد صلاحيت شده‌هاي نمايندگي مجلس هم نويد مي‌دهد كه مجلس بعدي از اين هم بدتر است.

برق رفتگي

يكي از مضحك‌ترين ضعف‌هاي مديريت شهر تهران اين است كه با قطع برق، چراغ‌هاي راهنمايي سر چهارراه‌ها هم خاموش مي‌شوند.

محکوم به ...

داشتم فکر می‌کردم چه نوع محکومیت‌هایی داریم ...
محکومیت قضایی، محکومیت کیفری، محکومیت حقوقی، محکومیت مدنی، محکومیت عرفی، محکومیت دینی، محکومیت تاریخی ...
و به چه چیزهایی محکوم می‌شویم ...
به پرداخت پول، به حبس، به تبعید، به ممنوع‌الملاقات شدن، یا ممنوع‌القلم شدن یا ...
یا محکوم به پاسخگو بودن، مسئول بودن، محکوم به آنچه باید انجام دهیم انجام دهیم و ...
... نمی‌دانم کسی تا به حال حس کرده است محکوم به متفاوت بودن شده است یا نه ... ژرفترین و دردناک‌ترین مصیبتی است که امیدوارم هیچگاه برای دوستانتان پیش نیاید। حتی محکوم به معمولی بودن نیز هرچند سخت است ولی باز به مراتب قابل تحمل تر از آن است! یعنی برخلاف عادت تقریبا همه چیز بودن। مثلا اگر همه خواب باشند تو اجازه نداشته باشی بخوابی و اگر همه از خیابان رفت و آمد می‌کنند تو باید از کوچه‌ی آشتی‌کنان بیایی و بروی و اگر همه اعتراض می‌کنند تو حق اعتراض نداری و اگر همه‌ی آنهایی که اعتراض می‌کنند اعتراضشان به جایی نمی‌رسد تو محکوم به اعتراض کردن تا رسیدن به نتیجه باشی... و اگر همه اول بچه‌اند و بعد پیر می‌شوند تو باید اول پیر باشی و بعد بچه شوی ... و اگر همه می‌خندند تو نباید بخندی یا وقتی بخندی که دیگر هیچ کس نمی‌خندد ... اگر همه مشغول کاروباری هستند که کمابیش شیوه‌اش را می‌دانند تو یا باید فارغ از کار باشی یا باید کاری را به انجام برسانی که تا حالا هیچ سابقه‌ای نداشته است: اولین معلم و اولین شاگردش خودت هستی!

... راستش را بگویم از اول به چیزی دیگری به جز انواع محکومیت فکر می‌کردم।

تکامل و جنسیت ۱

تجسم کنید چند میلیون سال پیش که برای اولین بار بعضی از گوریل‌ها تصمیم گرفتند
از بالای درخت‌ها بیایند پائین روی زمین و درغارها زندگی کنند یک موجودی کمی
به ظاهر شبیه آدمیزادهای امروزی در حال شکستن سنگ متوجه شد یک شیء لبه تیز دارد
اختراع می‌کند که به درد خیلی کارها می‌خورد. خب اصولا کاراکتری که برای این
سناریوی تخیلی انتخاب کرده‌اید زن است یا مرد !؟

نوستالژی

نمی‌دانم چه چیز در رهگذران یک عصر سرد و نمناک مرا به تماشا می‌کشد. مرد تنها که
خاموش از هیاهوی کار امروزش در این شهر هفت رنگ شتابان راه خانه را می‌پیماید یا
که جوانان سرخوش و فارغ از هزار پریشانی یا شیطنت‌های خونین دانش‌آموزان رها شده
از بند یا تن لاغر و خسته‌ی کارگران جوان با چشم‌های هرزه‌یشان یا که ضرب
ناهماهنگ گام‌های مرد با همسرش و با فرزندانشان یا غرور پیرمرد شهرستانی که
جلوتر از زنش می‌رود یا مرد سفیدپوش همیشگی با صورت کبود از سرما که شاید بسیار
شده باشد که بخواهد برود و چهارراه را با ترافیک همیشه نابسامانش رها کند ...
برای کاری که نمی‌توانی درست انجامش دهی کسی دل نمی‌سوزاند.

يخ زدگي و یخ‌هایی که خیلی کند آب می‌شوند

وقتی ساختارهای یک جامعه ناهمگون و ناکارآمد باشند پدیده‌های به حسب ظاهر ناخوشایند یا به تعبیر دوستان مضحک در آن دیده می‌شود. این در حالی است که موضوعی که اندیشه را به کارزار می‌کشد جای دیگر است.
اصولا ویژگی ناهمگونی ذاتا با مفهوم ساختارهای اجتماعی در تعارض معنایی است مگر آنکه ساختار ساختار نباشد.
این حالت را حداقل به دو شیوه می‌توان تعبیر کرد. یکی کلبه‌ی نیمه ویرانه‌ای است که در و دیوار و بام و پنجره آن قطعاتی است از خرده شکسته‌های عمارت باشکوهی که می‌توان احتمال داد پیشتر در آنجا یا آن حوالی مستقر بوده است. مثل جامعه‌ای که نظام مذهب آن ریشه در جایی دارد و حکومت آن جایی دیگر.
دیگر تعبیر نیز ساختمانی است که نمی‌توان در و پنجره و نمایش را تغییر داد مگر آنکه کمی ستون‌هایش را جابجا کرد. و این مثل نظام فرهنگ است با مذهب و اقتصاد است با حکومت در جامعه‌ی ما.
تمام این ناهمگونی‌ها کل جامعه را در مواجهه با تغییر شرایطی که از محیط بیرون بر آن تحمیل می‌شود ناکارآمد می‌نماید. چه تغییرات سطح خرد که سطح کلان برای آن ندانم کار است. مثلا نه اینکه بداند و نتواند با سرما و یخبندان و بارش برف و بسته شدن راه‌ها چه کند بلکه بهترین راه حلی که می‌شناسد را به کار می‌بندد ولی باز چراغ همان کلبه‌ی نیمه ویران خود را روشن نگه داشته است.
ساختارهای خردمان هم درخور شان همین نظام‌های کلان است. در اینجا مردم با پیروی از شیوه‌های خودشان نمی‌دانند چگونه مشکلاتی که هر روزه می‌بینند وبخاطر آنها زیان می‌دهند را حل کنند.
بدین ترتیب در جامعه‌ی ایران برای پرداختن به ضعف‌های مادرزادی این جامعه‌ی معیوب راه حلی جز حرف و شکایت نمی‌دانیم و مدرن‌ترین و اقتصادی‌ترین شیوه برای انجام این کار انتخاب یک فرد به عنوان رئیس حکومت است تا سرزنش‌هایمان را به طرفش نشانه‌رویم.
دقیقا خلاف آنچه در جامعه‌ای با ساختارهای استوار مدنی می‌گذرد. اینکه در چنین جوامعی مردم کمترحاکمان خود را می‌شناسند خود می‌تواند نشان از جامعه‌ای سالم باشد. در یک کارگاه دو کارگر وقتی هرکدام کار خود را به درستی انجام دهد و هر یک حیطه وظایف خود و دیگری را به درستی رعایت کند ممکن سال ها حتی نام یکدیگر را ندانند.

چه بودیم و ... چه شدیم

به نظرم دو دسته پست داریم.
یکی آنهایی که برای اینکه پست شوند نوشته می‌شوند.
یکی آنهایی که برای اینکه خوانده شوند پست می‌شوند.
نمی‌دانم چرا نمی‌خواهم پست‌های دوم زود به زود بیایند.

يخ زدگي

برف شادي بخش روز يكشنبه، شب يخ زد و دولت آقاي احمدي نژاد كه در مورد اوضاع كشور و نظم امور با بقال محله مشورت مي‌كنند، في‌الفور حكم تعطيلي دو روزه مدارس، دانشگاه‌ها و البته ادارات استان تهران را دادند و مملكت لااقل دو روز نيمه تعطيل شد. بماند كه موج سرما دوباره از فردا آغاز مي‌شود و معلوم نيست چند روز ديگر تعطيل خواهيم بود. به اين مي‌گويند حل مساله به شيوه مهرورزي با مردم. خدا به در راه ماندگان و بي‌سوخت مانده‌ها صبر دهد. يادتان نرود براي پرنده‌ها غذا و مخصوصا آبگرم بگذاريد.