در باب «ايدئولوژی»

لاتاری معنا
«هنر را براى هنر دوست بداريم» يعنى مردم را با لذت ها و زيبايى هاى مجرد سرگرم كردن. هنر را نيز سرگرم خلق اين تفنن هاى ذوقى كردن، كه فقط كسانى بتوانند از آن لذت ببرند كه در رفاه مادى و اجتماعى به سر مى برند و مى خواهند فراغتشان را به فعاليت هاى هنرى بپردازند و خلاصه شكم گنده هاى خرپولى كه در مزايده ها و گالرى ها تابلوهاى هنرى مى خرند، به قيمت هايى كه آوازه اش بپيچد...اين است كه مى بينيم هنر در خدمت هنر به هنر در خدمت اشرافيت و رفاه تبديل مى شود و تابلوى نقاشى كه براى دل خويش نقاشى مى كند، بى توجه به آن كه مردم بپسندند يا نپسندند، يا به درد مردم بخورد يا نخورد، فقط و فقط طعمه دهان مناقصه و مزايده هايى كه به كاخ ميلياردرها مى انجامد، سلب مسئوليت از علم، ادب، شعر و هنر اصل فريب قدرت هاى مسلط بر بشريت است.تا انسان را از بزرگترين سرمايه ها و عوامل نجات و رفاه و ترقى محروم كند و دانشمندان و هنرمندان را ـ كه بزرگترين سرمايه زندگى بشرى اند- از متن جامعه بيرون براند و در لابراتوارها و كلاس هاى دربسته دانشگاه ها محصور كند و به نوعى پارسايى آبرومندانه ـ به نفع خويش ـ ناگزيرشان سازد.

دكتر على شريعتى


فربه تر از ايدئولوژى
مشى مرحوم شريعتى در ايدئولوژيك كردن دين برخلاف ميل و خواسته او به نتيجه اى مى انجامد كه خود او طالبش نبود. ...ايدئولوژى در پيروان خود پندار يقين مى دمد... و به پيروان آسان گير و ظاهربين خود جزميتى خردآزار مى فروشد.

عبدالكريم سروش


جادوى يوتوپيا
آلبر كامو در ۱۹۳۴ به صف نهضت هاى ضدفاشيسم پيوست و در حزب كمونيست مأمور تبليغات در محافل مسلمانان الجزيره شد. جورج اورول نيز آنگاه كه ژنرال فرانكو، به پشت گرمى فاشيسم آلمان و ايتاليا، به جمهورى اسپانيا اعلان جنگ داد، به جبهه رفت و مجروح شد (سال ۱۹۳۷). جبهه خلق نيز كه جمهورى اسپانيا را تشكيل داده بود، منزه از گرايش هاى كمونيستى نبود.
نه كامو و نه اورول كمونيست نماندند. مورسو ـ بيگانه كامو ـ در برهوتى ميان «نه عشق» و «نه نفرت» مى زيد و شهر طاعون زده «اران»، بيرون از حيطه تاريخ و جغرافيا و فراتر از هر دو، گرفتار طاعون شده است تا انسان براى آخرين بار در «حكمت بلا» بينديشد. كامو از سحر يوتوپيا رهيده است، اما اورول نه.
بنابراين، رمان «۱۹۸۴» هنوز ايدئولوژى زده، و به عبارت بهتر، يوتوپيا زده است. يوتوپيا توهم زمينى بهشت گمشده آدميزادگان است و بهشت اگر بخواهند كه در زمين متحقق شود سرابى بيش نيست. هر ايدئولوژى سياسى خواه ناخواه تصورى از يك بهشت زمينى دارد كه غايات خويش را در آن متحقق مى بيند

مرتضى آوينى


توهم تغيير
تمدن غربى، در صورت ماكياولى آن، تمدن دروغ و روى و رياست و اين صفت نيز مكمل قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى آن است كه البته اختصاص به اين سياست يا آن ايدئولوژى ندارد، زيرا ايدئولوژى ها و سياست ها مظهر و تابع تمدن است، نه اين كه اين ها اثر جدى و كلى در وضع تمدن داشته باشد.
پس اين كه مى توان با توسل به سياست و ايدئولوژى تغيير كلى و اساسى در مدينه به وجود آورد حكم وهمى و خيالى است، اما چون بشر نمى تواند از اتخاذ تدابير جزئى چشم بپوشد و عمل و سياست را يكسره مهمل بگذارد، گاهى اضطرار در اشتغال به امر سياست و تعلق به ايدئولوژى را چنان توجيه مى كند كه گويى ايدئولوژى ره آموز نجات و سياست وسيله آن است و به اين جهت، نتايج تدابير و اقدام هاى سياسى را با ايده آل و كمال مطلوب اشتباه مى كند.
فى المثل، بسط تكنولوژى و پيشرفت آن را به عنوان ارزش مطلق و مطلوب حقيقى مى پذيرد و حتى اگر پيشرفت هم حاصل نشود به حرف زدن درباره آن دلخوش است. اين بشر، تكنولوژى و تمدن و علم تكنولوژيك را از آن جهت كه بالذات مطلوب است اختيار نكرده است، بلكه مطلوب بودن آن به تقدير تاريخى دوره جديد غرب بستگى دارد و آزادى و استقلال و امثال اين معانى و مفاهيم هم خارج از حدود اين حوالت تاريخى نيست

دكتر داورى


همه مردان تاريخ
در نوشته هاى سروش، با وجود تمايزهايى كه ميان او و شريعتى وجود دارد، عرفان زاهدانه جانشين «جامعه شناسى» در ايدئولوژى شريعتى شده است و جاى شگفتى نيست كه آن دو، به يكسان، عرفان و «جامعه شناسى» را مقدمه اى براى نقادى مبناى بوعلى قرار داده اند تا آگاهى تاريخ بيدارى را با آگاهى كاذب ايدئولوژى هاى سياسى سودا كنند.
...بازسازى نوعى آگاهى كاذب زير لواى روشنفكرى و روشنگرى جز به معناى نابودى بنيان آگاهى تاريخى نمى تواند باشد.در غير تاريخى و ضد تاريخى بودن صورت هايى از ايدئولوژى هاى سياسى كه شريعتى و سروش تدوين كرده اند همين بس كه در نوشته هاى آن دو هيچ اشاره اى ـ به سلب يا به ايجاب ـ به يكى از مهم ترين حوادث تاريخ معاصر ايران، جنبش مشروطه خواهى، نمى يابيم.

محمدجواد طباطبايی


ماخذ