اتوبوس‌های واحد

‌زمانی نه چندان دور وقتی در شهر این طرف و آن طرف می رفتی و به خصوص اگر اهل اتوبوس‌سواری هم بودی و به دیدن ایستگاه اتوبوس، باجه‌ی بلیط فروش و خود اتوبوس عادت داشتی رنگها و اشکال یکسانی را می‌دیدی ؛ اتوبوس‌های دوطبقه‌ی سبز رنگ، اتوبوس‌های بنز سفید رنگ، تابلوی مبدا و مقصد و شماره خط در هر دو طرف اتوبوس، و ایستگاه‌ها اگر دارای نیمکت و سایبان بودند همگی مانند هم بودند. نمی‌دانم اینکه حالا اینطور نیست بیشتر به دلیل آنچه فرهنگ به اصطلاح ساده‌زیستی نامیده می‌شود بود که حالا جایش را به مصرف‌گرایی و تسلط تصاویر تبلیغاتی بر روی اتوبوس‌ها و ایستگاه‌ها و حتی باجه‌های بلیط‌فروشی داده است یا می‌تواند نشانه‌ای از گذر از عصری باشد که گرایش‌های متحدالشکل‌‌سازی در آن یک فرهنگ جاری بود. حالا مردمی که اگر مدتها در صف منتظر شدنشان طاقت و حواسی برای تماشای اتوبوس‌ها برایشان باقی گذاشته باشد با دیدن این هرج و مرج رنگها و شکلها به طور ناخودآگاه پریشان‌تر می‌شوند.
اگر تمام چیزهایی که اشکالی از یکنواختی را نشان می‌دهند به یک سر از بین بروند، معنای مداومت زمانی که برای آرامش ذهن لازم است در اشیاء پیرامونی‌مان ببینیم از بین می‌رود و نوعی عدم احساس امنیت، ترس و اضطراب بیشتر جایگزین آن می‌شود.
این نظام در فرهنگ مصرف اتفاقا به شکل یک مدار خود تقویت‌شونده عمل می‌کند. کالاهایی که بر روی اتوبوس تبلیغ می‌شوند فرد را بیشتر مضطرب می‌کند. اگر در حال قدم زدن جلوی ویترین فروشگاه‌ها باشی کمتر در مورد خریدن و داشتن چیزهایی که می‌بینی دچار تخیل می‌شی چون کمتر به استفاده از ابزار تخیل نیاز داری. ولی اجبار به ایستادن آن هم طبق قرارداد صف و تماشای تبلیغ تو را بیشتر به تخیل می‌برد. به کارگیری تخیل نیز معمولا بیشتر به انزوا و مواجهه با مسائل واقعی در دنیای ساخته‌ی درون کمک می‌کند. در مقابل در نظام متحدالشکل‌گرا به دلیل عدم امکان تمایزیافتگی برای فرد، او بیشتر به یادگیری مهارت‌های جمعی روی می‌آورد. در این نظام فرد خود را "مواجه با مشکلات خود" درک نمی‌کند بلکه "مواجه با مشکلات جمع" می‌یابد.