بنزين

طرح سهميه‌بندي بنزين، پس از كش و قوس‌هاي فراوان، سرانجام اجرا شد (شجاعت دولت احمدي نژاد قابل تقدير است، هرچند با اكراه فراوان و ملاحظات امنيتي مثل خطر تحريم به آن تن دادند) و از آن‌جا كه نمي‌شود در اين مملكت كاري درست انجام شود، با حاشيه‌هاي بسيار اجرا شد. اول اين‌كه ناگهان و در اخبار ساعت 9 شب، به اطلاع ملت غيور و هميشه در صحنه رسيد كه 3 ساعت ديگر و از نيمه شب، سهميه‌بندي بنزين آغاز مي‌شود و اين‌جا بود كه ملت براي دريافت اخرين بنزين بدون سهميه به پمپ‌ بنزين‌ها هجوم آوردند و در اين ميان 18 جايگاه به آتش كشيده شد يا آسيب ديد. موج آشوب در منطقه حكيميه به غارت فروشگاه شهروند و چند واحد تجاري و بانك هم رسيد. جل‌الخالق. بعد از شنيدن اين خبرها، فورا به ذهنم رسيد كه خب پس طرح مبارزه با اراذل و اوباش با آن شدت و خارج از روال انساني و قانوني براي چنين روزي بود (البته اين آشوب نشان داد كه اين كار را هم درست انجام ندادند) ولي طرف بدبين ذهنم گفت كه بعيد است در سطوح عالي مديريت كشور چنين قوه تخيلي وجود داشته باشد كه طرح مبارزه با اراذل و اوباش را لازمه گران كردن و سهميه‌بندي بنزين بدانند. نشان به آن نشان كه كاشف به عمل آمد كه اعلام ناگهاني سهميه‌بندي بنزين هم از آن تصميم‌گيري‌هاي دفعه‌اي هيات دولت بوده و آقاي احمدي‌ن‍ژاد حتي به باجناق محترم‌شان سردار احمدي‌مقدم(فرمانده نيروي انتظامي) اطلاع نداده بودند و ايشان مانند بقيه ملت، خبر را از تلويزيون شنيدند و چند ساعتي طول كشيد تا نيروها را جمع و اوضاع را آرام كنند. من نمي‌فهمم يعني خيلي مشكل بود كه تمام شب را صرف جاگيري نيروي انتظامي و برنامه‌ريزي مي‌كردند و بعد ملت با بيدار شدن از خواب مي‌فهميدند كه از ديشب، بنزين سهميه‌بندي شده و ديگر هجوم به پمپ‌ بنزين‌ها سودي ندارد و در اين ميان هم براي رفع نگراني ملت، فروش بنزين آزاد به نرخ واقعي را هم اضافه مي‌كردند يا ميزان سهميه را براي مدتي محدود بيشتر اعلام مي‌كردند و اين هم حاشيه و ناهماهنگي و تشنج ايجاد نمي‌شد.(حامد قدوسي تحليل خوبي در اين مورد نوشته) شكي نيست كه بخشي از آن هجوم از سر سابقه بي‌كفايتي دولت در اجراي امور است و اين ذهنيت كه شايد ماه ديگر همين بنزين سهميه بندي هم نباشد. من البته نمي خواهم بدبين باشم اما جا دارد كه دعا كنيم، خدا عاقبت ما را بخير كند.

زخم‌هاي جنگ

يك) تيرماه، بيستمين سالگرد بمباران شيميايي شهر سردشت و مرگ و رنج هزاران انسان است. امسال به مناسبت اين بيست سالگي، صدا و سيما و مطبوعات بيشتر از تمام اين سال‌ها به اين موضوع پرداختند. اما سوال اينجاست كه چرا در همان سال 1366 و در كنار تصاوير حلبچه، يادي از سردشت نبود؟ جواب واضح است: پوشش خبري بمباران شيميايي سردشت، مردمي را كه از طولاني شدن جنگ خسته بودند، وحشت‌زده مي‌كرد و فشار افكار عمومي براي پايان جنگ به مذاق فرماندهاني كه هنوز به دنبال پيروزي بودند، خوش نمي‌آمد.
دو) چرا در سال‌هاي پس از جنگ، سردشت و مردم رنج‌ديده‌اش به فراموشي سپرده شدند؟ باز هم جواب واضح است؛ پرداختن به اين موضوع، بحث نخ‌نما شده و هيچ‌گاه پاسخ نگرفتهء چرا قطعنامه آتش‌بس زودتر پذيرفته نشد را زنده‌ مي‌كرد.
سه) چرا در مجامع بين‌المللي و حتي دادگاه جنايات صدام، اين موضوع به همراه ساير جنايات صدام در جنگ عليه ايران مطرح نشد؟ جواب واضح است؛ مصالح سياسي نظام به رسميت شناختن دادگاه آمريكايي محاكمه صدام را اجازه نمي‌داد.
چهار) چرا عليه شركت‌هاي بين‌المللي كه در ساخت سلاح‌هاي شميايي به عراق كمك كردند، طرح دعوا نمي‌شود؟ جواب واضح است؛ سال‌ها از موضوع گذشته، نمي‌توان به اثبات ادعا اميد داشت، مصالح سياسي نظام اقتضاء مي‌كند، روابط ديپلماتيك با اروپا بخصوص در اين اوضاع مساله هسته‌اي ايران مخدوش نشود.
پنج)كسي به خودش زحمت پاسخگويي نمي‌دهد و ما مي‌مانيم و جنجال‌ها و مصالح سياسي و بي‌كفايتي‌ها و رنج و درد .

کنجکاوی در کار عاشقها

شاید بعضی وقتها در محل کار یا تحصیل روابط کمابیش کلیشه ای که ذوق کسی را چندان بر نمی انگیزد ولی کاملا خاص و مهم برای ... آها ... بله ... برای آن دو نفری که سر و سری با هم دارند را دیده اید و حتی مواردی بوده اند که آنچنان آتشین و پر سر و صدا بوده اند که بالاجبار کنجکاوی شما را نیز برانگیخته اند. مثلا چند روزی است در بین دسته کاغذ باطله های پراکنده شده روی میز کنار محل کار من متن زیر با خط خوش با از این روان نویسهای فسفری طلائی رنگ نوشته شده و آنچنان لابلای دیگر کاغذها تنظیم شده است که مستقیما نگاه را شکار می کند.

کسی را برای دوست داشتن انتخاب کن که قلب بزرگی داشته باشد تا مجبور نشوی برای اینکه در قلبش جای بگیری خودت را کوچک کنی. عاشق کسی باش که لایق عشقت باشد نه تشنه عشقت چون تشنه یک روز سیراب می شود.
کلی حواسم را جمع کردم موقع نوشتن از روی آن جایش تغییر نکند! به هر حال سخن بسیار زیبایی به نظرم رسید هر چند فکرم سخت مشغول شده است که چرا آ برای ب چنین یادداشتی گذاشته است.

در باب «ايدئولوژی»

لاتاری معنا
«هنر را براى هنر دوست بداريم» يعنى مردم را با لذت ها و زيبايى هاى مجرد سرگرم كردن. هنر را نيز سرگرم خلق اين تفنن هاى ذوقى كردن، كه فقط كسانى بتوانند از آن لذت ببرند كه در رفاه مادى و اجتماعى به سر مى برند و مى خواهند فراغتشان را به فعاليت هاى هنرى بپردازند و خلاصه شكم گنده هاى خرپولى كه در مزايده ها و گالرى ها تابلوهاى هنرى مى خرند، به قيمت هايى كه آوازه اش بپيچد...اين است كه مى بينيم هنر در خدمت هنر به هنر در خدمت اشرافيت و رفاه تبديل مى شود و تابلوى نقاشى كه براى دل خويش نقاشى مى كند، بى توجه به آن كه مردم بپسندند يا نپسندند، يا به درد مردم بخورد يا نخورد، فقط و فقط طعمه دهان مناقصه و مزايده هايى كه به كاخ ميلياردرها مى انجامد، سلب مسئوليت از علم، ادب، شعر و هنر اصل فريب قدرت هاى مسلط بر بشريت است.تا انسان را از بزرگترين سرمايه ها و عوامل نجات و رفاه و ترقى محروم كند و دانشمندان و هنرمندان را ـ كه بزرگترين سرمايه زندگى بشرى اند- از متن جامعه بيرون براند و در لابراتوارها و كلاس هاى دربسته دانشگاه ها محصور كند و به نوعى پارسايى آبرومندانه ـ به نفع خويش ـ ناگزيرشان سازد.

دكتر على شريعتى


فربه تر از ايدئولوژى
مشى مرحوم شريعتى در ايدئولوژيك كردن دين برخلاف ميل و خواسته او به نتيجه اى مى انجامد كه خود او طالبش نبود. ...ايدئولوژى در پيروان خود پندار يقين مى دمد... و به پيروان آسان گير و ظاهربين خود جزميتى خردآزار مى فروشد.

عبدالكريم سروش


جادوى يوتوپيا
آلبر كامو در ۱۹۳۴ به صف نهضت هاى ضدفاشيسم پيوست و در حزب كمونيست مأمور تبليغات در محافل مسلمانان الجزيره شد. جورج اورول نيز آنگاه كه ژنرال فرانكو، به پشت گرمى فاشيسم آلمان و ايتاليا، به جمهورى اسپانيا اعلان جنگ داد، به جبهه رفت و مجروح شد (سال ۱۹۳۷). جبهه خلق نيز كه جمهورى اسپانيا را تشكيل داده بود، منزه از گرايش هاى كمونيستى نبود.
نه كامو و نه اورول كمونيست نماندند. مورسو ـ بيگانه كامو ـ در برهوتى ميان «نه عشق» و «نه نفرت» مى زيد و شهر طاعون زده «اران»، بيرون از حيطه تاريخ و جغرافيا و فراتر از هر دو، گرفتار طاعون شده است تا انسان براى آخرين بار در «حكمت بلا» بينديشد. كامو از سحر يوتوپيا رهيده است، اما اورول نه.
بنابراين، رمان «۱۹۸۴» هنوز ايدئولوژى زده، و به عبارت بهتر، يوتوپيا زده است. يوتوپيا توهم زمينى بهشت گمشده آدميزادگان است و بهشت اگر بخواهند كه در زمين متحقق شود سرابى بيش نيست. هر ايدئولوژى سياسى خواه ناخواه تصورى از يك بهشت زمينى دارد كه غايات خويش را در آن متحقق مى بيند

مرتضى آوينى


توهم تغيير
تمدن غربى، در صورت ماكياولى آن، تمدن دروغ و روى و رياست و اين صفت نيز مكمل قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى آن است كه البته اختصاص به اين سياست يا آن ايدئولوژى ندارد، زيرا ايدئولوژى ها و سياست ها مظهر و تابع تمدن است، نه اين كه اين ها اثر جدى و كلى در وضع تمدن داشته باشد.
پس اين كه مى توان با توسل به سياست و ايدئولوژى تغيير كلى و اساسى در مدينه به وجود آورد حكم وهمى و خيالى است، اما چون بشر نمى تواند از اتخاذ تدابير جزئى چشم بپوشد و عمل و سياست را يكسره مهمل بگذارد، گاهى اضطرار در اشتغال به امر سياست و تعلق به ايدئولوژى را چنان توجيه مى كند كه گويى ايدئولوژى ره آموز نجات و سياست وسيله آن است و به اين جهت، نتايج تدابير و اقدام هاى سياسى را با ايده آل و كمال مطلوب اشتباه مى كند.
فى المثل، بسط تكنولوژى و پيشرفت آن را به عنوان ارزش مطلق و مطلوب حقيقى مى پذيرد و حتى اگر پيشرفت هم حاصل نشود به حرف زدن درباره آن دلخوش است. اين بشر، تكنولوژى و تمدن و علم تكنولوژيك را از آن جهت كه بالذات مطلوب است اختيار نكرده است، بلكه مطلوب بودن آن به تقدير تاريخى دوره جديد غرب بستگى دارد و آزادى و استقلال و امثال اين معانى و مفاهيم هم خارج از حدود اين حوالت تاريخى نيست

دكتر داورى


همه مردان تاريخ
در نوشته هاى سروش، با وجود تمايزهايى كه ميان او و شريعتى وجود دارد، عرفان زاهدانه جانشين «جامعه شناسى» در ايدئولوژى شريعتى شده است و جاى شگفتى نيست كه آن دو، به يكسان، عرفان و «جامعه شناسى» را مقدمه اى براى نقادى مبناى بوعلى قرار داده اند تا آگاهى تاريخ بيدارى را با آگاهى كاذب ايدئولوژى هاى سياسى سودا كنند.
...بازسازى نوعى آگاهى كاذب زير لواى روشنفكرى و روشنگرى جز به معناى نابودى بنيان آگاهى تاريخى نمى تواند باشد.در غير تاريخى و ضد تاريخى بودن صورت هايى از ايدئولوژى هاى سياسى كه شريعتى و سروش تدوين كرده اند همين بس كه در نوشته هاى آن دو هيچ اشاره اى ـ به سلب يا به ايجاب ـ به يكى از مهم ترين حوادث تاريخ معاصر ايران، جنبش مشروطه خواهى، نمى يابيم.

محمدجواد طباطبايی


ماخذ

میرا

میرا ( از ریشه مردن ) که به عمد و از زیرکی به عنوان ترجمه مستقیم نام کتاب و نام یکی از شخصیتهای اولین داستان کریستوفر فرانک توسط لیلی گلستان برای Mortelle انتخاب شده است از آن دست داستانهایی است که نمیتوانم خواندن آنرا به دیگر دوستان توصیه نکنم. هر چند در این ترجمه کاستی هایی چند به چشم می خورد، کمابیش روان و در عین حال کوششی در جهت حفظ معانی مورد تاکید نویسنده به نظر می رسد. امیدوارم اصل ترجمه بدون سانسور را گیر آورید چون بخشهایی از کتاب موجود در بازار (در صورت وجود) به طور فیزیکی سانسور شده است که حتی به کیفیت چاپ نیز لطمه زده است.
برجسته ترین ویژگی داستان فضای سورئالیستی داستان است که با ترسیم شهری رعب آور، خالی از هرگونه لطافت و در عین حال توصیف راحت و خالی از خشم و تنفر وقایع خشونت آمیز جاری در داستان تخیل خواننده را جایی میان دنیایی ناممکن ولی شبیه به دنیای ساخته بشر امروزی به تکاپو وامی دارد. سبک روایت نیز شاخصهای رایج روایتهای نو داستان نویسی را در بر می گیرد. با تمام این احوال تکرار اطلاعاتی که برای حس کردن روابط و فضای داستان چند بار به خواننده داده شده است در چندین مورد بدون تغییر زاویه ی جدید به شکلی شعاری خواننده را می آزارد. بهتر است کتاب را بدست آورید و نبوغ نویسنده در خلق موجودات و وقایع در این فضای تخیلی را به داوری بنشینید.
کریستوفر فرانک در 1942 در انگلستان به دنیا آمد ولی بزرگ شده ی فرانسه به حساب می آید. به عنوان داستان نویس و کارگردان سینما چند اثر در خور توجه آفرید و سرانجام در 51 سالگی در 1993 از دنیا رفت. پس از این کتاب او بیشتر بر روی ساخت نمایش و فیلم در صحنه، سینما و تلویزیون مشغول بود.
به عنوان نویسنده درگذشته جای داشت در چاپهای جدید این ترجمه مقدمه یا موخره ای درباره ی زندگی و شخصیت نویسنده آورده شود. اتفاقا مقدمه اصلی کتاب که او را به عنوان یک نویسنده جوان و گمنام معرفی می کند اکنون بیشتر گمراه کننده است: کتاب در فرانسه در 1968 منتشر شد و برنده جایزه ی هرمس گردید.

خوشنام ترین خبرگزاری دنیا

چندی پیش یکی از دوستان مطلبی پر از گلایه نوشته بودند درباره تضییع حقوق، اعمال محدودیتها و فضای بسته ی فکری در ایران و اینکه چگونه اتهام جاسوس بودن ابزاری شده است در دست حکومت برای طرد دگراندیشان و ...
در اینجا نیز بدون آنکه با کلیت بیان این دوست تضاد داشته باشم ولی نمی توانم افسوس نخورم آنجا که ایشان نیز مانند برخی دیگر از روشنفکرانمان دنیایی جز دنیاهای عینی زمان حال نمی بینند و هرچند به درستی رسانه های خبری و خیل روزنامه های عقب افتاده ی ایران را مورد انتقاد قرار می دهند ولی درمقابل خبرگزاری بی بی سی را که هرچند بدون شک یکی از حرفه ای ترین رسانه های کنونی دنیاست، زیر عنوان خوشنام ترین معرفی می کنند! آیا در این دنیای رو به قهقرا دستگاه حماقت پراکنی بی بی سی خوشنام به حساب می آید! مردمانی که روز به روز ساده انگار تر می شوند و بدبخت تر از همه دنیا حکومت و مردم بیچاره ی ما که ته این قافله حماقت آن هم با هزار بار وسواس همان راه را پیش می رود نمی خواهد بفهمد انحصار رسانه ای در لیبرال ترین جوامع نیز در مانداب نقد ناپذیری خود فاسد می شود. نمی گویم اخبار چنین خبرگزاری به تمامی دروغ است بلکه موضوع به همین سادگی است که چرا بعضی ها دوست دارند فراموش کنند که راست و دروغ را با هم مخلوط کردن شیوه ی دیر آشنایی برای فریب مردم است. انشای مطالب و تهیه خبر دست کمی از اخبار مضحک و بسیار سطحی خبرگزاریهای خودمان ندارد.


در نهادهای خبرگزاری آنچه در درجه دوم اهمیت است صداقت و بیان درست حقایق است. در واقع اگر هدف اول که جذب مخاطب است منوط به بیان شفاف خبر شود آنگاه است که حقیقت مجال مطرح شدن می یابد


این خبر را امروز در بی بی سی پرشین خواندم. واقعا خنده دار است. آخر این چه جور کلماتی برای یک خبر علمی است.

پلوتون، از اجرام حاشیه نشین منظومه شمسی، برای دومین بار در یک سال گذشته از نظر رتبه متحمل ضربه ای جدی شده است. منجمان ابتدا در شهریور گذشته رتبه پلوتون را از سیاره به "سیاره کوتوله" تنزل دادند، و حالا تحقیقات تازه نشان می دهد که پلوتون حتی نمی تواند مدعی شود بزرگترین "سیاره کوتوله" منظومی شمسی است. مطالعه تازه ای تایید کرده است که جرم سیاره کوتوله دیگری به نام "اریس" - که کشف آن باعث تنزل موقعیت پلوتون شده بود - از پلوتون بیشتر است...

روزگار بسیار بدی است. آنقدر محدود شده ایم که با تحریف های آزادی نیز دلخوش می شویم ...