خداحافظ هري پاتر

يكي از سخت‌ترين هفته‌هاي عمرم را گذراندم. از هفته گذشته كه آخرين داستان هري پاتر منتشر شد تا ديروز كه بچه‌هاي تيم ترجمه هري پاتر 2000 كل فصل‌هاي داستان را ترجمه كردند و روي سايتشان گذاشتند، مثل مرغ سركنده بودم.دو سه بار از شدت هيجان قلبم درد گرفت و از سر ناچاري متن را به انگليسي خواندم تا زودتر بفهمم چه بلايي سر قهرمانان مي‌آيد و بقيه اوقات با وجود پروژه‌هاي معطل مانده، هيچ تمركزي روي كارم نداشتم و فقط منتظر ترجمه فصل‌هاي جديد بودم. حتي شب‌ها خواب ماجراهاي كتاب را ديدم. ديروز 14 فصل آخر را خواندم و حالا خسته و گيجم. نه به خاطر گريه‌هايي كه كردم يا آخر داستان ،بيشتر به اين خاطر كه تمام هفته، آن چنان درگير هيجان و انتظار بودم كه حالا از هر چيزي خاليم.