يخ زدگي و یخ‌هایی که خیلی کند آب می‌شوند

وقتی ساختارهای یک جامعه ناهمگون و ناکارآمد باشند پدیده‌های به حسب ظاهر ناخوشایند یا به تعبیر دوستان مضحک در آن دیده می‌شود. این در حالی است که موضوعی که اندیشه را به کارزار می‌کشد جای دیگر است.
اصولا ویژگی ناهمگونی ذاتا با مفهوم ساختارهای اجتماعی در تعارض معنایی است مگر آنکه ساختار ساختار نباشد.
این حالت را حداقل به دو شیوه می‌توان تعبیر کرد. یکی کلبه‌ی نیمه ویرانه‌ای است که در و دیوار و بام و پنجره آن قطعاتی است از خرده شکسته‌های عمارت باشکوهی که می‌توان احتمال داد پیشتر در آنجا یا آن حوالی مستقر بوده است. مثل جامعه‌ای که نظام مذهب آن ریشه در جایی دارد و حکومت آن جایی دیگر.
دیگر تعبیر نیز ساختمانی است که نمی‌توان در و پنجره و نمایش را تغییر داد مگر آنکه کمی ستون‌هایش را جابجا کرد. و این مثل نظام فرهنگ است با مذهب و اقتصاد است با حکومت در جامعه‌ی ما.
تمام این ناهمگونی‌ها کل جامعه را در مواجهه با تغییر شرایطی که از محیط بیرون بر آن تحمیل می‌شود ناکارآمد می‌نماید. چه تغییرات سطح خرد که سطح کلان برای آن ندانم کار است. مثلا نه اینکه بداند و نتواند با سرما و یخبندان و بارش برف و بسته شدن راه‌ها چه کند بلکه بهترین راه حلی که می‌شناسد را به کار می‌بندد ولی باز چراغ همان کلبه‌ی نیمه ویران خود را روشن نگه داشته است.
ساختارهای خردمان هم درخور شان همین نظام‌های کلان است. در اینجا مردم با پیروی از شیوه‌های خودشان نمی‌دانند چگونه مشکلاتی که هر روزه می‌بینند وبخاطر آنها زیان می‌دهند را حل کنند.
بدین ترتیب در جامعه‌ی ایران برای پرداختن به ضعف‌های مادرزادی این جامعه‌ی معیوب راه حلی جز حرف و شکایت نمی‌دانیم و مدرن‌ترین و اقتصادی‌ترین شیوه برای انجام این کار انتخاب یک فرد به عنوان رئیس حکومت است تا سرزنش‌هایمان را به طرفش نشانه‌رویم.
دقیقا خلاف آنچه در جامعه‌ای با ساختارهای استوار مدنی می‌گذرد. اینکه در چنین جوامعی مردم کمترحاکمان خود را می‌شناسند خود می‌تواند نشان از جامعه‌ای سالم باشد. در یک کارگاه دو کارگر وقتی هرکدام کار خود را به درستی انجام دهد و هر یک حیطه وظایف خود و دیگری را به درستی رعایت کند ممکن سال ها حتی نام یکدیگر را ندانند.